6.[Talkative]

5.2K 992 830
                                    

-اون دست کیه?

-من… توی صندوق اماناتمه

-اوهوم

زین که خیالش راحت شده بود در جواب هری "اوهومی" گفت و از روی مبل بلند شد… اگه خودش نمیجنبید به نظر نمیرسید که هیچ کدوم از اون دو نفر دیگه بخوان چیزی برای خوردن جور کنن.

یخچال خالی از هرچیزی که بتونه کسی رو سیر کنه بود و زین با دیدنش متوجه شد که خیلی وقته غذایی توی خونه نخورده.

-هری

-هوم?

هری که طبق معمول سرش توی گوشیش بود بی حواس جواب داد و نیم نگاهی به زین که توی یخچال خم شده بود انداخت و اروم خندید.

-یکم سوسیس… نون… پنیر… قارچ

-خب که چی?

-بخر!

زین سرش رو بیرون آورد و جوری که انگار منظورش خیلی واضح بود چشم هاش رو گرد کرد و شونه هاش رو بالا انداخت.

-چرا من? چرا همیشه من?

هری غر زد و گوشیش رو خاموش کرد و روی مبل کناریش پرت کرد… اما میدونست که بالاخره کار خودشه ،این ثابت شده بود پس از جاش بلند شد و سمت اتاقش رفت و چند دقیقه بعد با تیشرت و سوییشرت بی اندازه گشادی که روش پوشیده بود با همون شلوارکش از اتاق بیرون اومد ،به هرحال قرار بود تا سر خیابون بره!

بین راه خارج شدنش از خونه پس گردنی نه چندان آررمی نثار گردن بی مو و توی چشم زین کرد و بعد درحالی که بلند میخندید از خونه بیرون رفت.

-احمق

زین درحالی که بی صدا میخندید و سرش رو تکون میداد گفت و دستش رو روی پوست پشت گردنش کشید… معلومه که ناراحت نمیشد چون اون فقط هری بود! دوست همیشگیش… تقریبا از وقتی یادش می اومد هری بود و این به واسطه ی دوستی طولانی مادراشون بود.

-اونا خیلی خنگن

آده که حالا روی کابینت نشسته بود بی مقدمه گفت و توجه زین رو جلب کرد.

-هستن!

زین نیم نگاهی به در بسته ی اتاقش انداخت و تایید کرد… حق با آده بود ،اون دوتا پسر از تنها عضوی از بدنشون که استفاده نمیکردن مغزشون بود و این بدیهی ترین چیز راجبشون بود.

-خب حالا قراره چیکار کنیم?

-همون کاری که از اول قرار بود انجام بدیم

-با سانجی صحبت کردی?

-نه… من زبون اون مرتیکه رو نمیفهمم و اونم زبون منو… کار خودت یا هریه… مردک کاری خور کودن

زین زیر لب غر زد و شیشه ی نصفه نیمه ی اب معدنی رو برداشت و بی مکث سر کشید و بطری خالی رو توی سینک پرت کرد… به هرحال آده اونجارو جمع میکرد.

Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now