گوشیش رو که زنگ میخورد از جیب سوییشرتش بیرون کشید و دستش رو برای هری و مالو که میخندیدن بالا آورد تا ساکتشون کنه هرچند که تاثیر چندانی نداشت ،اون اگه میخواست حرف بزنه میتونست جای دیگه ای رو برای نشستن انتخاب کنه… منطق!
-هی حبه قبد
-سلام آده… اونجا اوضاع چطوره?
-همه چیز تحت کنترلمونه بیبی… نگران نباش فقط کاری که گفتو انجام بده تا زین با تموم جونش به قولش عمل کنه
آده با لحن نرمی گفت و هری که با شنیدن لفظ حبه قند از همون ابتدا ساکت شده بود با نگاه پرسشگری به آده نگاه کرد.
آده سرش رو تکون داد که هری جمله ی "همه چی خوبه" رو از لبخندش خوند و لبخند زد… معلومه که همه چیز خوبه!
این برنامه ی یک شب چیده شده نبود… این دو سال شب و روزشون بود پس معلومه که همه چیز خوبه!
-من… من میترسم… من دنبال دردسر نیستم آده… من… من فقط یکم هیجان میخواستم و حالا…
-حالا بدستش آوردی… دقیقا برای همین که دنبال دردسر نیستی باید اینکارو بکنی لیام! وگرنه… من نمیتونم کاری برات بکنم… نمیتونم
آده به سادگی گفت و منتظر موند تا اون پسر که از نفس هاش معلوم بود درحال راه رفتنه جوابی بده… میدونست که لیام میدونه راهی نداره!
-کِی?
-امشب بهت خبر میدم…
آده با لبخند رضایتمندی گفت و شستش رو گوشه ی لبش کشید و به هری که توجهش هنوز معطوف بهش بود چشمک زد و توجهی نکرد که سیگارش بی هدف دود میشد .
-باشه… باشه… من میرم خدافظ
پسر با لحنی که انگار دوباره ترس بهش تزریق شده بود گفت و بی اینکه منتظر بمونه تماس رو قطع کرد.
البته که ترسیده بود چون میدونست که یا باید کاری که گفته شده انجام بشه یا برادرش که مقابلش با عضلات کشیده و ورزیده اش با مهارت از دیوار بالا میرفت رو باید پشت میله های زندان ببینه… این چیزی بود که توی تصورات لویی میگذشت… به هرحال اون فقط یه هفده،هجده ساله ی ترسیده و مضطرب بود!
-حبه قند?
-اوهوم… لیام… لیام جیمز پین!
آده در جواب مالو که پرسشگر نگاهش میکرد گفت و یک تای ابروش رو بالا انداخت و پوزخند زد.
-اوه
مالو با شنیدن اسم لیام گفت و نگاهش رو به هری داد که با چهره ای منزجر فیلتر سیگارش رو زمین انداخت و محکم با پنجه ی کفشش لهش کرد… مطمئنن دیگه نمیسوخت!
با شنیدن صدای موتور ماشینی که قوی به نظر میرسید سکوت سوله ی کارخونه ی متروکه ای که اون سه نفر توش ایستاده بودن شسک و چند لحظه بعد ماشین مشکی ای که چهره ی اشنایی از توش قابل شناسایی بود از در شکسته ی سوله وارد شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/146539265-288-k831331.jpg)
YOU ARE READING
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!