43.[You weren't the only one]

4.1K 880 452
                                    

پتوی نازک و قلاب بافی ای که از مادر بزرگش هدیه گرفته بود و همیشه و همیشه همراهش داشت رو روی تختش مرتب کرد و موهای شونه نشده اش رو با بی حوصلگی بعد از خواب با چوب باریکی بالای سرش جمع کرد و لباس خوابش رو عوض نکرد.

جلوی اینه با خودش کلنجار رفت و اخر تصمیم گرفت با همون تاپ و شلوارک نخی و نازکِ خنک از اتاقش بیرون بیاد.

همین حالاش هم سر ظهر بود و حدس میزد بقیه چند ساعتی باشه که بیدار شده باشن و خودش چون شب دیر خوابیده بود تا ظهر نتونسته بود بیدار بشه.

در اتاقش رو پشت سرش بست و دست هاش رو بالا برد و کش و قوسی به بدنش داد اما با شنیدن صدای ضعیف کسی که به نظر میرسید سرما خورده باشه و نفس های صدا دار و مقطع میکشید ،قدم هاش رو به جای پله ها به سمت بالکن سوق داد .

هرچی نزدیک تر میشد بیشتر میفهمید که اون صدا متعلق به کسیه که به شدت با ریختن اشک هاش مقابله میکنه.

در بالکن که نیمه باز بود رو به ارومی باز کرد و با دیدن حجمی که گوشه ی بالکن ،کنار تپه ی کم حجم فیلتر های سیگار نشسته بود و سیگارش رو دود میکرد،بهش نزدیک شد.

-آده?

اده با سرعت سرش رو بالا اورد و فراموش نکرد قبلش نم کم روی مزه های روشنش رو پاک کنه.

-بله?

-داری گریه میکنی?

-نه… دود سیگارم برگشت توی چشمم

اده بهونه اورد و کتز چشم هاش رو توی حدقه چرخوند.

-چی شده?

-گفتم که چیزی نیست

آده اصرار کرد و کتز ادامه نداد و کنارش روی زمین نشست و کف پاهاش رو بهم چسبوند و صورتش رو به سمت اده کج کرد.

-این عیبی نداره اگه احساساتی شده باشی یا ناراحت باشی!

-نشدم!

-خیلی خب… یه سیگار بهم بده

کتز گفت و اده از پاکت سیگاری که کتز خودش توی خرید هاش خریده بود نخی در اورد و روشن کرد و دست کتز داد.

-ناشتایی!

-عیبی نداره… شماها چیزی خوردین?

-نه… کسی اشتها نداشت

-تو نگرانی… درسته?

-هستم!

اده به ارومی گفت و دود سیگارش با بازدمم پس داد.

-این طبیعیه نگرانشون باشی اما مطمئن باش همه چی درست میشه… اونا باهوش و قوی ان

-میدونم که هستن اما فقط نمیتونم نگران و عصبی نباشم… اونجا دل خطره و من نمیخوام اونا اسیبی ببینن

Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now