سلاااااام بچه هاااای من😭
ای دلم تنگ شده بود😭
#سگ_تو_روحت_واتپد 😭
کاش میشد ترندش کرد😭
خب اول بخونید پرتو بعد تهشو بخونید!
•••-تصمیمتو گرفتی استایلز کوچولو?
مورتز به محض ورود پر سر و صداش به اتاقم پرسید و هری برای بار چندم از خواب پرید و اینبار بعد کمی دیرتر، لویی از جا پرید.
-مثل کلاغ پشت پنجره ای مرد… به همون اندازه بی محل و ازاردهنده
هری گفت و چشم هاش رو مالید و لویی توی همون دنیای بعد از خوابش به این فکر کرد که اون پسر چطور میتونه تو این موقعیت اینقدر با مورتز بازی کنه?
-بابات انقدر زبون نداشت لابد به مادرت رفتی!
مورتز با خنده ی ازاردهنده ای گفت و هری که از حرص لبریز بود به طرزی که برای لویی غیرقابل باور بود همراهش خندید .
-اگه از این اخلاقم خوشت میاد میتونم تضمین کنم قراره نوه ات شبیه به من بره!
هری گفت و با عضلات دردناک صورتش چشمکی تحویل مورتز که سعی میکرد عصبی به نظر نرسه داد.
-پس حالت خوبه که شوخی میکنی استایلز… تصمیمت?
-شوخی نبود اما به هرحال… تصمیمم اینه که خودت و دخترتو به فاک بدم! تصمیم سرگرم کننده ایه نه?
-هری!
لویی به ارومی زمزمه کرد،ترسیده بود از اینکه عصبانیت مورتز بشه وجب از سر گذشته ی آب!
اونا همین حالا هم درحال غرق شدن بودن و لویی میترسید از وقتی که تمام سرشون زیر اب فرو بره.
-پس راه سختی رو انتخاب کردی استایلز!… پسره رو بیار دیوید
مورتز از بین دندون هاش غرید و به لویی اشاره کرد و دیوید بی معطلی به لویی که بی هدف با ترس توی جاش وول میخورد و به هری نگاه میکرد ،نزدیک شد.
-مردونه بازی کن مورتز !مشکل بین منوتوئه!
-مشکل من با توئه و هرکسی که بهت نزدیکه !
-اون حتی دوستمم نیست! اون هیچ نقشی نداره فقط گیر این ماجرا افتاده… اگه ولش نمیکنی لااقل کاریش نداشته باش!
هری گفت درحالی که دیگه نمیتونست با ارامش سرجاش بشینه و نیم خیز شد.
-آ آ استایلز! همین که میخوای ازش محافظت کنی برای من کافیه… بریم دیوید!
-وایسا… هی… عوضـ…
صدای هری توی گلوش خفه شد وقتی در با شدت پشت سرش بسته شد و اخرین چیزی که دید نگاه ترسیده ی لویی بود که به راحتی توسط دیوید کشیده میشد.
-لعنت لعنت… فاک
هری با حرص داد زد و مشتش رو روی موکت نیمه سوخته و پوسیده ی زمین کوبید و از گردی که ازش بلند شد به سرفه افتاد و خودش رو رها کرد و با کرختی و بیچارگی به دیوار تکیه داد.
YOU ARE READING
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!