تقریبا یک هفته از حضورشون توی اون زیر زمین میگذشت و به جز نوری که از سقف گلخونه میتابید،رنگ خورشید رو به خودشون ندیده بودن.
همه با کلافگی و کسالت روی مبل ها وا رفته بودن و لویی که احساس گرما میکرد ،کف زمین دراز کشیده بود و دست ها و پاهاش رو از هم باز کرده بود.
تنها نتیجه ی یک هفته بیکاری توی یه زیر زمین با سقف نه چندن بلند این بود که اون تنش بین اعضای اون خونه از بین رفته بود و تا حدی باهم با ارامش بیشتری برخورد میکردن و صد البته اینکه هری با خیال راحت و بی خجالت تنها با باکسرش و اگر لطف میکرد تیشرتش توی خونه میچرخید.
با صدای چرخیدن کلید توی قفل تنها عاملی بود که میتونست نگاه اون جمع سرباز های شکست خورده رو از سقف سفید و بی طرح زیر زمین بگیره.
فرانسیس با پاکت های خریدش که شامل سوسیس های مختلف و نون میشد وارد خونه شد و در رو با فشار باسنش بست و بعد از سلامی که جواب نداشت به سمت اشپزخونه رفت و چند لحظه بعد برگشت.
-باید حرف بزنیم
-هوم?
تنها واکنش دریافتی ،صدای نامفهوم گبی بود که با بیحالی به اده تکیه داده بود و اده بی حوصله با تره ای از موهاش بازی میکرد .
-امروز رفتم نزدیک خونتون… پلمپش کردن و دم درش مامور گذاشتن ولی اطراف خونه ی تو خبری نبود گبی… و… بیاین اینو خودتون ببینین
با حرف فرانسیس توجه همه جلب شد و لویی هم بلند شد و سرجاش نشست و وقتی ارنجی توی رون پاش فرو رفت متوجه هری شد که کنارش لم داده بود و بی توجه به دردی که فرو رفتن ارنجش توی رون های گوشتی لویی میتونست ایجاد کنه، ارنجش رو اونجا گذاشته بود و سرش رو بهش تکیه داده بود.
-اونجوری نگاهش نکن گرممه
لویی با تعجب و به سختی نگاهش رو دزدید و خداروشکر کرد که اونروز از اون روزهایی بود که هری لطف کرده بود اجازه داده بود تیشرتش تنش بمونه.
-خدای من
لیام که زودتر از همه روزنامه ی توی دست فرانسیس رو قاپیده بود با دیدن دو چهره ی اشنا توی صفحه ی گم شده ها دستش رو روی دهنش کوبید و چشم هاش به سرعت پر شد.
-اون چیه?
لویی پرسید و جلوی خودش رو گرفت که بلند نشه و اِلا هری رو پخش زمین میکرد و بعدش باید انتظار اخم و تَخم ها و رفتار های قشنگش رو میکشید.
-خانواده هاتون اسم و عکستونو برای چاپ توی صفحه ی گم شده ها دادن… پلیس داره دنبالتون میگرده و لیام… صفحه رو برگردون
لیام با تردید به حرف فرانسیس گوش داد و صفه رو بر گردوند… میتونست قسم بخوره که قلبش دیگه نمیزد .
YOU ARE READING
Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED
FanfictionHighest ranking : #1 in fanfiction -خدای من... تو بلدی خفه شی? -باور کن نه!