19.[ Teqiula,Wiskey?Which one?]

4.5K 827 674
                                    

سرش رو بالا آورد و به پسربچه ی مقابلش که با چشم های یخ زده نگاهش میکرد نگاه کرد.

نمیخواست اینطور بشه اما دیگه نمیتونست ساکت بمونه وقتی اون پسر اونقدر پشت هم با لحن حق به جانبی از بلایی که قرار بود سر مادرش بیاد سوال کرده بود.

اما حالا دیدن چهره ی یخ بسته و رنگ پریده ی لیام چیزی نبود که حالش رو بهتر کنه.

تلاش لویی و اده رو میدید که سعی میکردن لیام رو به خودش بیارن اما چشم های لیام توی چشم های سرخ خودش قفل شده بود و تکون نمیخورد.

دست هاش رو روی زانوهای استخونی خودش گذاشت و دوباره از روی مبلی که تازه روش نشسته بود بلند شد و سمت اون پسر رفت.

نگاه لیام با چشم هاش حرکت میکرد… انگار توش قفل شده بود.

به لیام نزدیک شد اما اینبار ارومتر از قبل… فضای خونه مثل شهر بعد سیل و طوفان بود… همونقدر سرد با تشنج خاموشی که رنگ میباخت اما چیزی واقعیت اتفاق افتاده رو از یاد نمیبرد.

-منو ببخش

هری اروم زمزمه کرد اما خیلی سریع از کنار پسر عبور کرد و وارد اتاقش شد و در رو بهم کوبید.

صدای بلند کوبیده شدن در بدن لیام رو لرزوند و لرزش بدنش بغضش رو.

اشک هاش بی صدا پایین اومد و اینبار خودش رو توی اغوش لویی انداخت… اونجا بین اینهمه نا امنی و دروغ به نظر امن میومد با اینکه لویی هم سست و منگ بود.

زین با تاثر نگاهش رو از لیام گرفت و به اده نگاه کرد و سرش رو متاسف تکون داد.

دیدن لیام که با واقعیت دردناک مادرش رو به رو شده بود سخت و غمگین بود اما نه به اندازه ی از دست دادن دزموند استایلز.

اون کسی بود که بعد مرگ پدرش،یاسر ،به خوبی جای اون رو پر کرده با اینکه وظیفه ای نداشت.

درسته، پر کردن جای پدر وظیفه ی یه دوست خانوادگی نیست اما دزموند چیزی فراتر از یه مرد ،یا یه انسان بود… اون فرشته ای بود که فقط طاقت موندن توی فضای تنگ و بسته ی زندان رو نداشت…همین!

قرار نبود گریه های لیام دل کسی رو به رحم بیاره تا از بیچاره کردن بروک پین بگذره.

جما سمت آشپزخونه رفت و با دو لیوان اب برگشت لیوانی رو دست لویی داد تا به لیام بده و لیوان بعدی رو با خودش به سمت اتاق هری برد و بعد از وارد شدنش در رو بست.

اونا به یکم وقت گذروندن احساسیِ خواهر برادری نیاز داشتن.

زین فکری برای بهتر کردن اوضاع نداشت اما میدونست فرستادن لیام به خونه حماقت محضه… اون پسر با اون اوضاع هیچ انتظاری ازش نمیرفت تا یقه ی مادرش رو نگیره و بازخواستش نکنه.

Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETEDTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon