Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETED

28.[Run]

-امکان نداره امکان نداره لعنتی... فـــــــاک... این... خدای من... لعنت بهش... منه احمق... من یه احمق به تمام معنام

هری با عصبانیت داد میزد و کوسن هارو به هر سمتی که میشد پرت میکرد... گبی میتونست رگ های برجسته ی روی پیشونیش رو،سرخی پلک هاش رو و نبض پر تپش گردنش مرطوبش رو ببینه.

نمیتونست ارومش کنه پس فقط با حرکات سریع انگشت هاش کامپیوترش رو به کار گرفته بود.

ساعت 10 صبح بود و اونها با خنده و شیطنت دوش گرفته بودن و همونطور که حوله به تن داشتن تصمیم داشتن برای خودشون صبحونه اماده کنن که با تماس زین روزشون عوض شد.

پنج صبح همون روز وقتی که باهم به تخت رفته بودن و حتی از یاد برده بودن که لپتاپ هری و دومین کامپیوتر گبی رو که مشغول کار هری و زین بود رو خاموش کنن بزرگترین گند ممکن زده شده بود.

اطلاعات کامپیوتر گبی و هر سیستمی که بهش مرتبط بود که شامل سیستم هری و زین هم میشد ،توسط دستگاه ناشناسی که به سرعت هم ناپدید شده بود ، دزدیده شده بود و حالا حتی گبی هم نمیدونست برای نابود کردنشون باید چیکار کنه.

حالا مسئله فقط هری نبود بلکه تمام اطلاعات دستگاه خودش رو دزدیده شده بود... اون شخص یا اشخاص هرکسی که بودن خیلی طول نمیکشید که پیداشون کنن.

-گبی بگو که میتونی درستش کنی

-نه نه نه هری نمیتونم... اون لعنتی گم و گور شده... حتی ردپام نذاشته... اون کوفتی چطور تونسته سیستم امنیتی منو بشکونه?

-گبی خواهش میکنم... یه کاری بکن

هری با داد التماس میکرد اما میدونست که نمیشه... امکان نداشت گبی برای کاری که میتونست از پسش بر بیاد اونقدر اضطراب بگیره.

لرزش انگشت های دختر روی کیبورد و سردرگمیش گویای همه چیز بود.

هری نفس های سریع و سنگین میکشید و سعی میمرد اروم بمونه... همه چیز رو بهم ریخته بود... دستش رو توی موهای مرطوبش فرو برد... اون حتی وقت نکرده بود باکسرش رو تنش کنه.

-هری... بیا اینجا

با صدای عجیب گبی با سرعت به سمتش رفت و به صفحه ی کامپیوتر که نگاه خیره ی گبی بهش مونده بود نگاه کرد و به خودش لرزید.

*
هری ادوارد استایلز
پدر: دزموند استایلز
سن: 22 ساله

گابریلا هیتسون
پدر: آستین مارک هیتسون
سن: 25 ساله

زین مالیک
پدر: یاسر مالیک
سن : 22ساله

درسته? :)

*

-از طرف کیه?

-به نظرت انقدر احمقه که بذاره بفهمم صاحب ایمیل کیه یا از کجاست?