01 Dorata

453 56 230
                                    

سلام به همه گل های توی خونه!!!
من با فصل دوم داستان The 10 Women برگشتم!!
با پایان ناخوشی که اونجا داشتیم
بیاید امیدوار باشیم که این دفعه اونجوری پیش نره! 🤩
❤️راستی ووت یادت نره!دوست عزیز ❤️
✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅

همه ی شروع ها یه پایانی دارن، اما اگه چیزی رو
واقعا شروع نکرده باشی در واقع پایانی که خیالش کردی هم واقعی نیست اگر که برای یه دروغ زندگی کردی در واقع اصلا زندگی نکردی شاید قبل اینکه وارد چیزی بشی از دور نگاهش کنی اما تا وقتی که اولین قدم رو سمتش برنداری هیچ چیزو تجربه نکردی.

دوراتا تمام اون احساسات رو توی ذهنش برای خودش ساخته بود، بدون اینکه زین از بودنشون خبر داشته باشه.این شاید مثل یه عشق پلاتونیک به نظر برسه اما اینطور نیستش.دوراتا سیمونتی عاشق نبود اون یه هوس چندگانه توی وجودش داشت که نمیتونست بدون اینکه اونو بچشه خاموشش کنه.

شاید برای اینکه به خواسته های توی ذهنش برسه باید از یه جایی شروع میکرد بهشون زندگی میداد، هرچند توی ذهنش بدونه که آخره این رابطه درست مثل چیزی که توی ذهنشه ناخوش تمام میشه. اما اگه زندگیش نمیکرد هم مثل یه عقده تا آخر عمرش توی زندگیش میموند.

حالا که 17 سالش شده بود حریص تر بود و حاضر بود هرکاری کنه تا زین رو به دست بیاره اون همسایه جذابی که توی چند طبقه بالای اون ها میشینن. متهله و یه دختره 17 ساله داره که باهاش به یه مدرسه میره و تقریبا دوستای خوبی با هم هستن.

دوباره همه چیز از روزه اول مدرسه شروع میشه. دوراتا از توی کمدش تیشرت سفید و شلوار جین مشکی برمیداره تنش میکنه، اون جلوی آینه میره و موهاشو بعد از اینکه شونه میکنه بالای سرش دم اسبی میبنده با اینکه زیاد مطمئن نیست اما میزاره همونجور بمونن، روی لباش برق لب صورتی رنگ میزنه و وقتی کولش رو برمیداره از اتاقش بیرون در میاد.

پدرش طبق معمول زودتر از اون از خواب بیدار شده و توی خونه رو با بوی پنکیک پر کرده، صبحونه ی خاصی که همیشه دوراتا روزه اول مدرسه ازپدرش میگیره با این تفاوت که الان دیگه فقط خودش و پدرش نیستن و نتی هم بهشون اضافه شده.

-صبح بخیر.

-صبح بخیر کاپ کیک.

-صبح بخیر دوراتا.

نتی هنوز لباس خوابش تنش بودد به نظر میرسید امروز قرار نیست سره کار بره. دوراتا روی یکی از صندلی هایی که پشت پیشخوان بود نشست خیلی دلش میخواست زودتر از اون پنکیک هایی که بوش کل آشپزخونه رو پر کردن بخوره.اون وقتی پدرش بشقاب پنکیک هارو روی میز گذاشت سریع چنگالشو وسطش زد و چندتاشو باهم برداشتش که باعث خندیدن نتی و آندره شد.

Still my MAN [Zayn]Where stories live. Discover now