زین ماشینو جلوی خونه هرمان نگه داشت،کل مسیر هانا غر میزد که دلش نمیخواد به این مهمونی بره و سامانتا رو ببینه. اونم مثل پدرش از سامانتا خوشش نمیومد و هرکدوم دلیل خودشون رو داشتن، لوری تنها فرد بی طرف توی ماشین بود با اینکه زیاد از ماری خوشش نمیومد و اون یکم از نظرش خودخواه بود.
-هانا لطفا اونجا حواست جمع باشه هرمان یه مهمون مهم داره.
-باشه بابا حواسم هست.
هانا چشماشو چرخوند و از ماشین پیاده شدش، لوری کمربندشو که باز میکرد یادش افتاد که اسم کسی که قراره اونجا باشه رو نپرسیده.
-عزیزم اسم مهمون هرمان چیه؟
-فابیو آلوارز.
-همون فابیو آلوارز معروف؟
-آره.
-میگن که تابستون گذشته پلیس آرژانتین میخواسته دستگیرش کنه به خاطره قاچاق اسلحه به کوبا.
-میدونی که رسانه ها چه جوری ان همش شایعست.
هانا وقتی معطلی اونارو توی ماشین دید انگشتشو به شیشه کوبید، زین بهش نگاه کرد و بعد از ماشین پیاده شدن سمت خونه هرمان رفتن.
درب خونه رو قبل از اینکه اونا برسن سامانتا باز کرد و نگاه معنی داری به زین انداخت که باعث شد معذب بشه و سرشو برگردونه.
پشت سره سامانتا سروکله هرمان پیدا شد که دستش شیشه شراب قرمزی گرفته بود سمت پذیرایی میرفت، با دیدن اونا توقف کردو از اونا با لبخندش استقبال کرد.-سلام دیر اومدین.
-زین یکم کار داشت، مگه نه عزیزم؟
زین لبخندی به هرمان زد و اون نگاهی که سامانتا بهش میکرد رو با تمام وجودش داشت سرکوب میکرد، این دختر هر لحظه بیشتر اعصابش رو خورد میکرد. لوری و هانا جلوتر از زین راه افتادن به طرف پذیرایی جایی که ماری و خواهر کوچیکتر سامانتا منتظرشون بودن. هرمان آروم تر راه رفت و بعد چند ثانیه وایستاد دست زین رو گرفت و نگهش داشت.
-فابیو آلوارز اینجاست.(عکسشو گذاشتم بالا)
-جدی؟ ماشینش بیرون نبود!
-با موتور سیکلتش اومده.
زین نیشخندی زد از روی تعجب و انگشت شصتشو زیر چونش کشید، هرمان همونجور که دستاش روی کمرش بود به پشت سر زین نگاه کرد جایی که خانوادش همراه فابیو نشسته بودن.
-رفیق این پسره خیلی مرموزه.
-منظورت چیه؟
YOU ARE READING
Still my MAN [Zayn]
Fanfiction⚠️توجه⚠️ ❗️این داستان فصل دوم داستانه The 10 Women ❗️ چی میشه اگه دوراتا این بار تمرکز زین رو خراب کنه! موفق بشه تمام احساساتش رو با گوشت و خون و لمس کردن حس کنه 👀 [some sexual contact 🔞] [and more love and feeling❤️]