05 Dorata

154 41 203
                                    

سلام گوگلیا!!!!
🙏🏻توی چنل تلگرامم جوین بدین 🙏🏻
✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅

دوراتا کوله پشتیشو روی دوشش انداخت و لبخندی تحویل مارکو داد، میتونست از دور هانارو ببینه که داره بهش نزدیک میشه. امیدوار بود دیگه راجب استلا حرفی نزنه و چیزی نگه، چون دوراتا اصلا حوصله نداشت موضوع رو کشش بده.

-بریم؟

دوراتا سرشو تکون داد و اونا دوچرخه هاشون رو برداشتن و به طرف خونه راه افتادن. هانا وسط راه سرعتش رو زیاد کرد تا به دوراتا که ازش جلو زده بود برسه.

-دوراتا!

-بله؟

-استلا ازم خواست امروز ببرمت جایی.

-کجا؟

-استارباکس گفتش که تو چیزکیک هاشو خیلی دوست داری.

-داشتم دیگه ندارم.

-یالا دوراتا! خوش میگذره.

دوراتا نفسشو با حرص بیرون داد و رکاب زدنش رو سریع تر کرد طوری که هانا برای چند لحظه بعد دیگه ندیدتش. اون دوچرخش رو به میله هایی که توی پایین مجتمع بود بستش و به طرف آسانسور حرکت، به این فکر میکرد که چندتا دلیل پیدا کنه که استلا رو ببخشه اما هیچی پیدا نمیکرد بلکه ازش متنفر میشد وقتی به کارهاش فکر میکرد. هیچوقت یادش نمیرفت که چجوری جلوی همه کانر رو بوسید درحالی که میدونست دوراتا ازش خوشش میاد، یا اون دفعه توی درس شیمی از قصد یه ماده رنگی روی کوله پشتی مورد علاقه دوراتا ریختش.
وقتی سوار آسانسور شد از عصبانیت هوفی کشید و دکمه طبقه خودشون رو زدش،اون خیالاتی که توی ذهنش با زین داشت قسمت بزرگش داخل آسانسور بودش اما هیچوقت ممکن نبود که واقعی بشه مگر اینکه زین هم از اون خوشش بیاد و یه علاقه ایی بهش نشون بده.

هانا تنهایی به استارباکس رفته بود استلا با چندتا از مو طلایی ها اونجا بودش البته کانر و ایان هم اونجا بودن با اینکه دیگه به دبیرستان نمی اومدن و کالج میرفتن. هانا میخواست برگرده که استلا از دور دیدتش و از صندلیش بلند شد به طرفش اومد.

-سلام هانا! پس دوراتا کوشش؟

-دوراتا نیومد و میدونی منم نباید میومدم.

هانا میخواست برگرده که استلا از بازوش گرفت و نگهش داشت، اون توی دهنش آدامش توت فرنگی داشت و مدام بادش میکرد باهاش بادکنک بزرگ درست میکرد.

-وایستا چرا نمیای پیش ما بشینی.

-تو راه اینجا پدرم زنگ زد ازم خواست زود برم خونه.

Still my MAN [Zayn]Where stories live. Discover now