Still my MAN [Zayn]

04 Zayn

هانا و دوراتا از تعجب خشکشون زده بود، نمیتونستن بفهمن که اون چه جوری متوجه این قضیه شده. به همدیگه خیره شدن و هانا خودشو آماده کرد تا به پدرش جواب قانع کننده ایی تحویل بده.

-بابا ما توی اتاقت نبودیم.

زین دندوناشو روی هم کشید و چند قدم به طرف اون دوتا برداشت، خوشش نمی اومد وقتی هانا میپیچوندش و میخواست سرشو شیره بماله.

-میدونم اینجا بودین دوتاتون.

کلمه آخرشو محکم تر گفت و نگاهش بین دوراتا و هانا جابه جاشد. هانا انگشتای دستشو نگه داشته بود و به پارکت های روی زمین خیره شد.

-این ایده من بود آقای مالیک! من میخواستم پلاک های شمارو ببینم، هانا هیچ تقصیری نداره.

زین نگاهشو سمت دوراتا برگردوند و چند ثانیه بهش خیره شد، همچنین هانا از حرفایی که دوراتا زده بود شوکه مونده و بهش نگاه کرد و دلش میخواست زمین دهن باز کنه و اونو ببلعه.

-هانا، دوراتا داره راست میگه؟

-ما کار اشتباهی نکردیم بابا حتی به چیزی دست نزدیم.

-میدونم اما نباید راجب اینکه میای اینجا دروغ بگی،باید همیشه باهام صادق باشی.

-چشم بابا.

هانا برای معذرت خواهی به زین نزدیک تر شد و اونو بغلش کرد و قبل اینکه برگرده پیش دوراتا گونه پدرشو بوسید.اون دوتا به اتاق هانا برگشتن و نفس راحتی کشیدن و بی دلیل شروع کردن به خندیدن.

-پدرت خیلی حساسه.

-اون همیشه اینجوری نیستش،احتمالا یه چیزی رو مخشه.

-بابای منم وقتی بیمارستان شلوغ باشه اینجوری میشه.

-بیخیال بیا فیلم ببینیم.

دوراتا با لبخند جوابشو داد و روی تخت هانا به پشتش که بالشت داشت تکیه داد و منتظر شد تا اون لپ تاپشو روشن کنه.دوراتا وقتی به اتفاقات چند لحظه پیش فکر میکرد ناخودآگاه یه تبسم کوچیک روی لباش نمایان میشد و چهره زین رو به یاد میاورد وقتی یکدفعه با شنیدن صداش سرشو بلند کرد. نیم ساعت از فیلم گذشته بود که هانا یکدفعه فیلم رو نگه داشتش.

-میرم نوشیدنی بیارم میخوری؟

-منم همراهت میام.

دوراتا از روی تخت بلند شد و پشت سره هانا از اتاق در اومد به طرف آشپزخونه راه افتاد. هانا از یخچال نوشابه رو در آورد و دوراتا هم لیوان هارو روی سکو چیدش.
زین همون لحظه از اتاق کارش بیرون در اومد برای درست کردن قهوه برای خودش به آشپزخونه میرفت که با دوراتا که دستش لیوان پر از کوکاکولا بود برخورد کرد و همه نوشیدنیشو روی زین ریختش.