9 Dorata

124 34 195
                                    

Song 🎧 => Him and I
ووت یادتون نرهههههه
✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅

دوراتا با استرس دکمه آسانسور رو فشار داد و یک
قدم عقب رفت و منتظرش وایستاد تا به طبقشون برسه. تمام وجودش پر از استرس بود، کف دستش دیوانه بار داشت عرق میکرد و زبونش به سقف دهنش چسبیده بود.
علائم استرسش بیش از اندازه زیاد بود،هنوز باورش نمیشد که این کارو کرده و با زین توی پیلوت قرار گذاشته. درسته قرار گذاشته اما به چه قیمتی این کارو داره میکنه؟ چطور میتونه تا اونجا بره؟ امکان داره اومده باشه؟ اگه جدی نگرفته باشه چطور؟ نمیتونست گردش این کلمات رو توی ذهنش متوقف کنه!
وقتی صدای دینگ آسانسور اومد افکارش مثل گله گوسفند متلاشی شدش و با هوف زیر لبی که گفت همراه با استرس بیش از حدش دکمه طبقه آخر رو فشار داد.
دوراتا به دیواره فلزی آسانسور دست به سینه تکیه داد و چشمش به صفحه نمایش اعداد طبقه ها بودش که هر چند ثانیه عوض میشد. هر یک عددی که به اون طبقه نزدیک میشد قلبش تند تر میزدش طوری که وقتی به مقصد رسید و آسانسور متوقف شد احساس کرد دیگه قلبی تو سینش براش نمونده.
درب آسانسور که باز شد برای کنترل خودش نفسشو آروم بیرون دادش و با برداشتن یه قدم به بیرون خودشو آماده کرد که وارد فضای باز بشه و با زین حرف بزنه راجب موضوعی که خودش نبود.
دری که به بیرون باز میشد رو فشار داد، با برخورد هوای سردی که اون بالا بود و جریان باد صورتشو جمع کردش و آستینای پلیورشو تا نوک انگشتاش پایین آورد.
هوای سرد مدام توی صورتش میخورد، به طرف لبه ی ساختمون رفت و نفس عمیقی کشید از اینکه زودتر از زین اومده بود خیلی خوشحال بودش. اما این زیاد طول نکشید چون زین دقیقا یک دقیقه بعدش سروکلش پیدا شد و درو باز کرد.
دوراتا هوای سردو توی ریه هاش کشیدو و روی پاش چرخید و با دیدن اون توی لباس های ورزشی و موهای بهم ریخته لبخند زد.

-دیر ریسیدم؟

زین انگشتاشو لای موهاش کشیدو به ساعته اتوماتش نگاه کرد، هنوز داشت نفس نفس میزد انگار که از لابی تا اینجارو با پله ها بالا اومده.

-نه.صبح بخیر.

-چی انقدر مهم بود که مجبور بودی صبح به این زودی قرار بزاری؟

-معذرت میخوام.

دوراتا خجالت زده شد و سرشو پایین انداخت، چرا نمیتونست از دیدنش خوشحال باشه. بعضی وقتا خیلی جنتلمن بودش و بعضی موقع مثل الان بی تفاوت و خشک انگار که ورزش بهش نمیساخت.

-اتفاقی افتاده؟

-اوم راستش این گوشی باید پیشت باشه.

-چرا؟

زین با تعجب به گوشی کوچیکی که دست دوراتا بود خیره شد و بعد به چشمای اون نگاه کرد.

Still my MAN [Zayn]जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें