19

365 140 4
                                    

چپتر نوزدهم

-احمق

موهای چانیول رو چنگ زد و لبهاشون رو به هم رسوند. چانیول رو به بهشت رسوند. دستیار پارک خودش تشنه ی به دست آوردنش بود. این رو بکهیون وقتی چانیول وسط مک زدن لب پایینش گازش گرفت فهمید. چانیول به فاصله های مناسب با بینی نفس میگرفت و لبهاش ثانیه ای از بوسیدن بکهیون دست برنمیداشتن.

بکهیون با بی صبری باسنش رو واضح حرکت داد. بوسه شون قطع شده بود و دمای بدن چانیول حتی تو آبی که خنک شده بود هم بالا میرفت. چشمهای خمارش رو کامل باز کرد و توی تشت چوبی تکونی خورد تا از بین حصار پاهای بکهیون بیرون بیاد.

بازوش رو لبه ی تشت گذاشت تا بکهیون سرش رو بهش تکیه بده.

-این شیطونیا آخرش کار دستمون میده.

چانیول نالید ولی از طرفی هم نمیتونست جلوی نفسش رو بگیره. دستش روی لباس زیر بکهیون خزید و بازتاب نور چراخ سوختی تو چشمهای بکهیون برق زد.

روی پیشونی خیس بکهیون رو بوسید و لب زد: -اینبار همزمان انجامش میدم چون واقعا گناه دارم.

-انجامش بده میستر پارک.

چند دقیقه بعد دست چانیول عضو هر دوشون رو پمپ میکرد و نمیتونست حتی چشمهاشو ببنده چون ابدا نمیخواست اینبار دیدن صورت گل انداخته ی بکهیون و لبهای خیسش وقتی ناله ش بخاطر خودش در میومد رو از دست بده. بازوش داشت کاملا بخاطر لبه ی تشت نابود میشد اما به درک وقتی بدن خودش و وروجک تو بغلش انقد به هم نزدیک و گرم بودن.

با سرعت گرفتن حرکت دستش ناله ی هر دوشون با بی حواسی رها شد و اینبار آب تشت رو به گند کشیدن. بعد کامل خالی شدن زانوهای چانیول دیگه نای نگه داشتن بدنش رو نداشتن.

بکهیون همونطور که نفس نفس میزد از بین پلک هاش چانیول رو دید زد و سر دستیار جوان رو بغل گرفت: -دلم میخواد ساعت ها همینجا بخوابم ولی سردمه!!

حالا که داغی بدنش از بین رفته بود میلرزید. پسر قد بلند مچاله شده تو بغلش سر بلند کرد: -پس زودتر بلند شو. هم آب کثیفه هم نمیخوایم سرما بخوریم.

برعکس جوری که با حوصله کارو لفت داده بودن به سرعت بدنشون رو آبکشی کردن. آب تشت رو خالی کردن و همه ی لباسهای کثیفشون رو همونجا تو اتاقک ول کردن. چون بکهیون با دیدن کرم شب تاب لم داده رو آینه چنان برای ترسوندن پسر بزرگتر مشتاق شده بود که انگار یه ربع پیش تو آب یخ ارضا نشده. دست رو نقطه ضعف بانمک چانیول گذاشت و چانیول رو تا دم پله های عمارت دنبال کرد. و فقط به فاصله ی پهن کردن رخت خوابش از خستگی بیهوش شد. برای خوابیدن کنار دستیار بیش از حد خسته و خجالت زده بود.

در حالی که بکهیون بین رخت خواب نرمش خوابهای شیرین میدید، توی اتاق چه وون، زن کارگر بعد رسوندن تلگراف و ساعتها انتظار برای جواب توی تاریکی همراه یکی از مرد ها برگشته بود.

Lost In Your EyesOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz