26

341 145 21
                                    

چپتر بیست و ششم

وقتی به خونه ی پدری چانیول رسیدن هوا کاملا تاریک شده بود. چانیول با بیشترین سرعتی که میتونست اول آتیش شومینه رو روبه راه کرد و بعد به کمک بکهیون یکی از اتاق ها رو تا جایی که میشد تمیز کردن تا چه وون و یوری بتونن شب رو اونجا بخوابن. بعد گرفتن گرد و خاک اتاق بالاخره تصمیم گرفت سراغ عمه ش بره.

وقتی همراه میران با رخت خواب کافی برای چهار نفر برگشت بکهیون و چه وون سالن اصلی خونه رو هم گردگیری کرده بودن. حداقل درحدی که بشه توش نفس کشید.

چانیول چراغ سوختی که از خونه ی عمه ش آورده بود و برای اتاق خانم ها روشن کرد و رخت خوابها رو پهن کرد. یوری خواهرش رو خوابونده بود و باید زودتر یجای گرم و نرم برای اون نوزاد طفلی آماده میکرد.

-بهتره آری رو بخوابونید.

عمه ش حرفش رو تایید کرد: -بعدش از این شیرینی هایی که آوردم بخورید. من آشپزیم عالیه ولی نرسیدم غذای کافی آماده کنم. وقتی چانیول اومد سراغم چنان شوکه شدم که نگو. باید میزبان بهتری میبودم. آیگو!

میران مثل همیشه پرحرفی میکرد و از قلبهای داغ و سوخته ی این خانواده بیخبر بود. وقتی همه بجای شام با شیرینی های خوشمزه ی اون زن پر انرژی شکمشون رو پر کردن، چانیول دوباره عمه ش رو همراهی کرد تا به خونه برگرده.

کمی توی حیاط وقت تلف کرد تا فکر به هم ریخته ش رو آروم کنه. وضعیت مثل یه نخ گلدوزی ظریف سفت و محکم تو هم گره خورده و باز کردنش برای انگشتهای بی تجربه ش دردناک بود.

به هلال ماه توی آسمون خیره شد.

-حداقل دیگه ابری دیده نمیشه.

داخل خونه برگشت و بکهیون رو غرق خواب دید. سمت اتاق خواب طبقه ی پایین رفت و بعد اجازه گرفتن کمی لای در کشویی رو باز کرد.

-چه وون شی؟ اگه مشکلی بود حتما بهم بگین.

از بین سه نفری که تو اتاق بودن فقط اون نوزاد بعد ساعتها گریه کردن آروم گرفته بود. چه وون چراغ بالا سرشون رو کمی از رخت خواب ها دور تر گذاشت و رو به چانیول کرد: -فعلا همه چی خوبه. ولی چیزی بود صداتون میکنم.

پسر قد بلند تو چارچوب به تایید سری تکون داد و قبل کامل بستن در کشویی دوباره با تردید به حرف اومد: -اگه...اگه که مشکی نیست میشه که دیگه رسمی حرف نزنید؟ کلی ازتون کوچیک ترم و کمی...عجیبه.

چه وون ثانیه ای سر تا پای چانیول رو از نظر گذروند. حس درونیش درمورد چانیول بد نبود. فقط نگران هیون میشد. جوری که چانیول رو دوست داشت و این حقیقت که اگه یک بار باهم خوابیده بودن، پس احتمالا باز هم ادامه ش میدادن.

-خوبه خوبه بنظر منم بهتره باهات غیر رسمی حرف بزنم.

چانیول لبخند بزرگی زد: -ممنونم. شبتون بخیر.

Lost In Your EyesWhere stories live. Discover now