2

849 294 62
                                    

چپتر دوم

-پارک چانیول هستم دانشجوی ادبیات. دستیار جدید پدرتون.

تلفظ متفاوت و ظاهر جذابش با اون کت، و شلوار انگلیسی راسته ای که برخلاف مال کره ای ها کمی تنگ بنظر میرسید، باعث میشد بکهیون بی سروصدا فقط نگاهش کنه. پدرش خیلی وقت بود دستیار نداشت و این فقط به معنی این بود که بازم میخواد روی کتابی کار کنه. و این اولین باری بود که چنین دستیار جوونی رو استخدام کرده بود.

چه وون کسی بود که سکوت بوجود اومده بعد از معرفی پارک چانیول رو با "خب دیگه بیاین راه بیوفتیم" شکست و در حالی که دامنش رو بالا میکشید، تو مسیری که چند دقیقه قبل اومده بود دوباره به سرعت راه افتاد. چه وون همونطور که خودش هم میگفت مثل یه روح بود. به سرعت و با قدمای کوچیک راه میرفت و اگه ثانیه ای قبل کنارت بود، یک ثانیه ی دیگه تو فاصله ی دو سه متریت بهت میتوپید که اگه کارگر بودی هیچ وقت استخدامت نمیکرد.

با راه افتادن چه وون بکهیون هم اشاره ای به پارک چانیول کرد که دنبالش بیاد. مرد جوون به سرعت چمدون کوچیکش رو بلند کرد که به اون دو نفر برسه. بالاخره به کره برگشته بود و الان بعد سفر طولانیش به یه حمام و تخت راحت نیاز داشت.

تا قبل از اینکه تو قسمت درجه سه اون قطار گرم با کارگرای های پر سر وصدا و تقریبا مست گیر بیوفته به حدی توی مرز بالا پایینش کرده بودن و با پاشیدن الکل، بدن عرق کرده ش رو الکی مثلا ضدعفونی کرده بودن که حس میکرد مثل موشای فاضلاب کثیفه. واقعا امیدوار بود یه حمام گرم گیرش بیاد.

چمدون سایز متوسطش رو کمی بالا کشید تا از اون زن و پسر عقب نمونه. بنظر نمیرسید قراره ماشین یا کالسکه بگیرن چون به طور عجیبی داشتن از خیابونای سنگفرش دور میشدن و همش تو مسیرای خاکی میپیچدن. کره بیش از حد عوض شده بود. این هانوکای کاه گلی کنار ساختمونای چوبی ژاپنی و ساختمونای سنگی خیلی کم به چشم میومدن. بدن و چشمای چان به اون لندن سراسر یکپارچه عادت کرده بود.مهم تر کوچه هایی که رفته رفته تبدیل به سربالایی های خاکی میشدن و چانیول به سختی خودش رو با کفشای چرم بالا میکشد. حتی چند بار جلو چشمای اون پسر کوچولو سر خورد.

و وقتی بالاخره توی یه جاده ی صاف خاکی افتادن بیشتر از قبل حموم لازم داشت. نفسا ی تند و خسته ش باعث شد نگاه چه وون روش برگرده:

-تا زمین های بیون چیزی نمونده. بنظر خسته میاین.

هنوز هم داشتن راه میرفتن. خدای من اون زن چطور انقدر سریع بود؟ چانیول با حرص کلاهش رو برداشت تا کف سر عرق کرده ش یکم هوا بخوره. به حدی نفساش نامرتب بود که جوابی به چه وون نداد.

-از کجا میاین؟

بکهیون همونطور که قدماش رو با چانیول یکی میکرد پرسید. چانیول رو با سوال ناگهانیش در حالی که حتی بهش سلام هم نداده بود شوکه کرد:

Lost In Your EyesOnde histórias criam vida. Descubra agora