3

704 267 51
                                    

چپتر سوم

-صبحتون بخیر

-را..راحت ...خوابیدین؟

بکهیون با همین سوال کوچیکش و من من کردنش به ذهن خوابالود چانیول تلنگر زد. تازه یادش اومد کجا بیدار شده و حالا تو کره س. به سرعت تو رخت خوابش نشست. بدنش بخاطر سفر طولانی چند روزه تو قطار و همینطور باز گذاشتن در اتاق جدیدش برای کل شب حسابی کوفته بود و حس میکرد کل عضلاتش دارن از هم میپاشن. واقعا با چه فکری بعد حموم با زیرپوش رکابی خوابیده بود اونم بعد اون لرزیدنای زیر آب خنک! دستی به پس گردنش کشید و نگاهش روی پسر نوجوون بیرون اتاقش برگشت.

نگاه خیره و موشکافانه ی بکهیون رو خودش از چشمش دور نموند و درست لحظه ای که بک متوجه شد پسر بزرگتر مچش رو گرفته، نگاهش رو دزدید. و بعدش صدای در دیگه اتاق حواسش رو از تحلیل کردن مسئله پرت کرد:

-اگه بیدار شدید صبحانه آماده س جناب پارک.

احتمالا چه وون همون زنی بود که روز قبل هم دیده بود چون لحظه ای بعد صدای بلند کشیده شدن در داخلی اتاق بغل رو شنید.

-هیون بیداری؟

بکهیون سمت دیگه تو ایوون تو جاش پرید و داخل اتاقش شیرجه رفت. چانیول نمیدید دقیقا پشت دیوار چه اتفاقی میوفته ولی صدای بحث بانمک بکهیون و چه وون شی به راحتی رو لباش لبخند آورد. همونطور که بلند میشد تا پیرهنش رو تنش کنه گوشاش رو تیز کرد.

توی اتاق بغلی بکهیون روی تشکش زانو زده بود.حتی دستاش رو روی زانوهاش گذاشته بود و لحظه ای چشماش از روی دایه ش کنار نمیرفتن.

-داشتی چیکار میکردی؟

بکهیون آب دهنش رو تا جایی که میتونست بی صدا قورت داد:-هیچ کاری نمیکردمالبته شک داشت که واقعا بی صدا بوده.

-که اینطور...رونویسی هاتو تموم کردی؟

+خیلی نوشتم تا خود صبح نوشتم.

چه وون-که بازم دامنش رو بالا بسته بود-قدمی داخل اتاق شد و کاغذ های به هم ریخته دور رخت خواب بکهیون رو چک کرد. بعد همونطور که از روی عادت یکی از ابروهاشو بالا میگرفت پرسید:

-خب حالا چرا مثل شاگردای تنبیه شده نشستی اون وسط؟ تا بری دست و صورتت رو بشوری من اتاقتو مرتب میکنم. پاشو پاشو!

انگشتاش روی زانوهاش سفت تر شدن: -نه خب...خودم مرتب میکنم...بعدِ...بعد صبحانه

اینبار دیگه به مرز غلط کردم رسیده بود."دیگه برنمیدارمشون همینو برگردونم کتابخونه دیگه برشون نمیدارم خدایا قول میدم" درسته همون کتابی که بین رخت خوابش-حتی یادش نبود کی- قایم کرده بود.

لباش رو به هم فشار داد و دنبال توضیحی بود که اگه چه وون چیزی پرسید عجیب رفتار نکنه.چه وون مشکوک اخم کرد. ولی نتونست چیزی بگه چون چانیول بین در پیداش شد و با "ببخشید" گفتنش کاملا حواس دایه ی جوون رو پرت کرد.

Lost In Your EyesWhere stories live. Discover now