22

331 137 13
                                    

~پارت اسمات~

چپتر بیست و دوم

چند ساعت بعد با گم شدن قامت چه وون بین درختهای باغ دو پسری که توی گرگ و میش عصر با دقت و ساکت منتظر رفتن چه وون بودن توی اتاق بکهیون چپیدن. جوری که پای چانیول لحظه ای به در اتاق گیر کرد و قهقه ی پسر دیگه رو بلند کرد.

وز شدن موهای بکهیون بعد از بیرون کشیدن تیشرتش از تنش، موقعیت تلافی خنده رو برای چانیول جور کرد. به دقیقه ای نکشید که بکیهون لم داده بین رخت خوابش و خودش رو بین حصار معشوقش پیدا کنه.

گوش های چانیول باز هم سرخ شده بودن و بنظرش خیلی بامزه میرسیدن. چانیول عمیق بوسیدش و بدون فوت وقتی دست به کمر شلوار پارچه ای بکهیون برد. از اولش قرارشون همین بود. وقتی چند ساعت قبل یوری از وضعیت مادرش و اینکه بنظر زمان وضع حملش رسیده خبر آورد. بکهیون میدونست عمارت کاملا خالی خواهد بود تا وقتی بچه بدنیا بیاد. به زبون آوردن هر حرفی احمقانه بود و بدون اینکه زیاد فکر کنه به محض اینکه اینهی از اتاق بیرون رفت، کتاب چانیول رو بست و دستش روی رون پسر بزرگتر سر خورد و بعد بین پاش. پسر بزرگتر فقط تونسته بود مچش رو بگیره و توی گوشش زمزمه کنه "امشب رو میام پیشت."

پس بکهیون اجازه داد چانیول شلوارش رو در بیاره. پایین تنه ش رو و حتی مقعدش رو لمس کنه. درست مثل کتابهایی که میخوند. "و مرد بزرگتر باعث شد تمام تنش از لذت بلرزه." بکهیون به چانیول همچین اجازه ای میداد و تمام مسائل در مقابل این تصمیمش بی اهمیت بودن.

وقتی چانیول به قصد تحریک و آماده کردن بک مقعدش رو لمس میکرد با فهمیدن مسئله ای شوکه شد. به سرعت گردن کشید و نالید:

-صبر کن...چیکار کردی؟

صورت فرشته ی شیرینش گل انداخت. با دستهاش صورتش رو پوشوند و بعد فرار کردن از نگاه چانیول جواب داد:

-من..من میخواستم براش آماده بشم پسـ

ادامه ی حرفش توی گلوش گیر کرد. چون چانیول صداش رو با بوسیدنش دزدید. خنده ی ناخواسته ای کرد و وجودش از شیطنت بکهیون آب شد.

-هر بار بیشتر بهم ثابت میشه که چقدر شیطون تر از تصور منی.

به تحریک کردن عضو بکیهون و آماده تر کردنش ادامه داد. بکهیون با حرکت انگشتش ناله میکرد و چانیول نمیتونست به این فکر نکنه که شاید از روی درده و وقتی زمان عمل رسید تازه فهمید چقدر ترسیده. وقتی که زانوهای بک داخل شکمش جمع کرد و روش خیمه زد با صدای ضعیفی گفت:

-اصلا میتونیم...انجامش ندیم یا اصلا...

بکهیون فقط به تندی سرش رو به نفی تکون داد و حرفش رو قطع کرد: -نه انجامش بده!

چانیول هرچند مردد داخلش شد و دید که صورت بکهیون چجوری از درد تو هم رفت. پسر کوچیکتر با دستاش صورتش رو پوشوند و با دهن بسته توی گلوش نالید. سر انگشتاش بخاطر فشار دادنشون به صورتش به سفیدی میزدن در حالی که چانیول فقط سر عضوش رو وارد کرده و مکث کرده بود. نمیتونست، اصلا نمیخواست که ادامه بده اولین باری بود که انجامش میداد و هیچ ایده ای نداشت چقدر میتونه درد داشته باشه.

Lost In Your EyesWhere stories live. Discover now