7

620 235 60
                                    

چپتر هفتم

بکهیون بدش نمی اومد تو تشت آب گرم بشینه و کمرش نرم شه. هر چند لحظه ای که سعی کرد توی وان بشینه متوجه شد نمیتونه بیشتر از این درد رو تحمل کنه. حدس میزد اونهمه بالا پایین شدنش تو ماشین حساس ترش کرده و الان نمیتونست حتی لیف رو تنش بکشه.

دوتا دستش رو به دیوار حمام گرفت و داخل وان چوبی شد. آب داغ بود و بخار میکرد ولی بکهیون به حدی درگیر کوفتگی کمرش بود که اهمیتی به این مسئله نمیداد. اشک گوشه چشمش رو پاک کرد و پیرهنش رو از روی سکو برداشت تا جلوی خودش بگیره. پارک چانیول بیرون اتاقک حموم منتظر بود کارش تموم شه پس با صدایی که دستیار جوون بتونه بشنوه صداش کرد.

-چیزی شده بکهیون؟

تو ذهنش پرسید"واقعا کمک میخوای یا فقط دلت میخواد اون کمکت کنه؟" ذهن کم سن و سال بکهیون جوابی براش نداشت ولی منکر اینکه میخواست پارک چانیول الان بیاد و حواسش بهش باشه نمیشد. نمیخواست علتی مثل اتفاقای توی کتابهاش رو بیاره! ولی بدش نمی اومد چانیول لمسش کنه و چرا باید راه دوری میرفتیم وقتی هردو پسر بودن؟

-نمیتونم درست و حسابی خودمو بشورم

حرفی تو جوابش نشنید ولی کمی بعد چانیول در حمام رو باز کرد و داخل شد. درواقع کمی طول کشید تا پسر بزرگتر تصمیم بگیره داخل بره و صرفا بخاطر اسیبی که بک دیده کمکش کنه.

چانیول گفته بود بکهیون فرشته س؟ آره چندین بار این رو اعتراف کرده بود هم پیش خودش هم پیش اون بچه البته برای خود بکهیون جز یه چرت و پرت بچگونه، چیزی در مورد زیبا بودنش نگفته بود.

-حتی تو آب نرفتی هنوز؟

نزدیک شد و بازوی پسر کوچیکتر رو گرفت. تمام مدت سعی کرد نگاهش فقط روی لبه ی وان باشه. کمک کرد بک تو آب بشینه و دست برد و یکم از صابون بسته بندی شده برداشت.

"به خودت بیا پارک چانیول" با دست به لبه ی تشت تکیه زد و دست برد تا پشت اون پسر رو بشوره. "یا نباید میومدی تو یا حالا که اومدی مثل آدم کمکش کن و برو" تو ذهنش به خودش تشر زد.ولی بخاطر خدا الان موقعیتشون جوری بود که بک داخل تشت نشسته بود و چانیول سمت چپش به نیمرخش دید داشت. هر چقدر هم چشماش رو روی لبه ی وان نگر میداشت باز نمیتونست به اون حس نصف و نیمه ش غلبه کنه و منحرف شدن نگاهش رو کنترل.

تمرکز کرد و بالاخره کف رو روی بدن بکهیون کشید. زیر سوسوی نور چراغ میتونست کبودی تازه ای که مثل یه خطِ پخش شده بود رو ببینه و کمی از اتفاق بعد از ظهر خجالت کشید. واقعا اون مرد مست زیادی هیکلی بود.تک خنده ای کرد و هردو دستش رو تکیه گاه خودش کرد.به خودش اجازه داد صورت پسر جلوش رو نگاه کنه. گونه هایی که بخاطر آب گرم رنگ گرفته بودن و لباش. از همون روز اول لباش باعث میشدن نگاش کنه! ظاهر بکهیون با اینکه فقط شونزده سالش بود، میتونست برای هرکسی جذاب باشه.

Lost In Your EyesWhere stories live. Discover now