21

345 137 9
                                    

چپتر بیست یکم

-بهتره برای استراحت برگردین.

چه وون بعد از اینکه یوری حسابی خودش رو سیر کرد گفت. اون زن باردار به استراحت نیاز داشت و درست نبود اینقدر رو زانو بشینه.

یوری حرفش رو تایید و کلی بخاطر غذا و مراقبت هشون از مادرش تشکر کرد و خم و راست شد. باورش نمیشد این جغله دخترِ هم سن و سال هیونش کل مزرعه شون رو نابود کرده باشه.

-من...من قول میدم حسابی حواسم به مادرم باشه خانوم.

دخترک بلند بلند قول داد و بعد چنگ زدن به بقچه ی سنگینی که همراه داشت، به مادرش کمک کرد تا از عمارت بیرون برن.

چه وون بعد چند ثانیه زل زدن به اون دو نفر به خودش اومد. اگه جنین تو دلش رو سقط نکرده بود مطمئنا الان هم قد و قواره ی اون دختر میشد. از چه وون هفده ساله و دنیا چه انتظارایی داشت.

-عوضش منم بکهیونو دارم.

با صدای بلند به خودش دلداری داد و سینی تو دستش رو تحویل اینهی داد.

-خداروشکر که تونستیم از پس آتیش و ضررش بربیایم.

به خنده ی مصلحتی اینهی بی توجهی کرد و فکرش درگیر بیون جیوون شد. تمام این سالها با وجود دیدن آدمهای اطراف اون مرد مطمئن نبود خودش رو قاطی کارهای سیاست هم می کنه یا نه. ولی آدم کشی؟ جیوون آدمی نبود که راحت دستش رو به خون آلوده کنه.

-مردک پیر احمق.

بعد از فشار های عصبی چند روز گذشته حسابی خسته بود. راه رفتن توی جاده سنگلاخی هیچ وقت راحت نبوده، بخصوص برای آدمی که خودش رو توی یه روتین آروم درگیر کرده باشه.

-به هر حال که من قرار نیست به کارای اون لعنت شده هم فکر کنم. مگه نه اینهی؟

-بله؟

چشمهای دختر کارگر گیج بودنش رو لو می دادن.

-هیچی، فراموشش کن. میرم تو اتاقم برام یکم چای آماده کنی عالی میشه.

این چیزی بود که بیون ها بهش عادت داشتن. شروع یه روز جدید. تمیز کردن کتابخونه بوی چای سبز و شیرینی دستپخت.

***

آسمون اون شب کاملا صاف بود طوری که بشه ماه هلالی رو به خوبی دید. صدای همه ی جونورا و حشرات شب بیدار به کنار. بکهیون داشت به ریتم منظم فشرده شدن کلید های ماشین تایپ زیر دست های چانیول گوش می داد.

چانیول کاملا با حوصله صفحه رو از اول به آخر تایپ میکرد اگه ایراد های جزئی به چشمش میخوردن رفعشون میکرد و اگه هم احیانا بیشتر از اشکال تایپی جزئی بود کل صفحه رو از اول شروع میکرد.

بکهیون تمام بعد از ظهر رو به این روند منظم نگاه کرده بود. ریز به ریز حرکات دستیار جوان رو حفظ و حتی وقتی داشت خودش رو با کتاب انگلیسی جدیدی سرگرم میکرد باز هم اونا رو مرور کرده بود.

Lost In Your EyesWhere stories live. Discover now