و پایان گمشده در چشمانت، سناریوی مورد علاقه م!
اولین باری که ایده لاست به سرم زد فقط میخواستم موقع نوشتن و خوندن و به تصویر کشیدنش ماشین های پر سروصدا و نو که توی خیابونهای خاکی سئول راه میرفتن و دود و روغن پس میدادن، کتاب خوندن زیر چراغهای سوختی، سینمایی که بیشتر از صدای مردم توش صدای سینماتوگرافش شنیده میشه، داد و فریاد دست فروشا و معترضا و تمام اینها رو نشون بدم. و عشق عجیبی که اون وسط یهو جرقه میزنه و از قضا ممنوعه ست! درست مثل خوردن گیلاسهای باغ بغلی.
با فرشته و زیبایی معصومانه ش جرقه ای رو نوشتم که وقتی محکم کبریت رو میکشی بالا میگیره. ناگهانی میاد و میدونی که هست و میخوای قبل اینکه خاموش بشه، یا دستت رو بسوزونه بزرگترش کنی.
میوه ملس و رسیده و غریبه هایی که تبدیل به آشناها میشن همون تابستونی بود که توی شبش کنار آتیش بشینی، دستی رو بگیری که حالت رو خوب میکنه. قصه هایی رو بشنوی که تنت رو از ترس کنار آتیش گرم هم بلرزونه. و با کوچکترین صدایی از پشت سر امنیتت به هم بخوره.
و آخر کار، آتیش خاموش میشه. مهم اینه که اگه بعد خاموش شدنش یکی از کنارش رد میشه با دیدن خاکی که رو خاکسترا ریخته بفهمه همه خوبن. بفهمه اونایی که شب قبل دور آتیش نشسته بودن با خیال راحت دوش به دوش هم راهشون رو ادامه دادن. آتیش اگه خاموش بشه گرمایی که بهمون داده از بین نمیره.
امیدوارم خوندن لاست براتون شیرین بوده باشه.♡♡
راستش امروز تولد بهترین رفیقمه. همیشه همراهم بوده و باعث خیلی تصمیم ها و حال خوبم شده. حتی درمورد نوشتن سناریو هام هم مشوقم بوده. از چند وقت پیش میخواستم اینکارو انجام بدم پس تا امروز صبر کردم و حالا گمشده در چشمانت رو هدیه میدم بهش. یکی از با ارزش ترین سناریوهام برای خودم.
Marry_shrتولدت مبارک! بیا روزای قشنگ بیشتری باهم بسازیم رفیق
![](https://img.wattpad.com/cover/213247353-288-k960680.jpg)
YOU ARE READING
Lost In Your Eyes
Fanfictionکامل شده "احساسات توی کلمه ها جاری میشن. من هیچ وقت گوینده ی خوبی نبودم ولی عشق رو فهمیدم و همین برام کافی بود. سال ۱۹۴۶، وقتی تمام مردم درگیر شلوغیا و به هم ریختگی کشور بودن. دیدمش! و توی قهوه ای خالص چشماش گم شدم. فرشته ی شیطون من" یه عشق خالصانه...