✎𝙿𝙰𝚁𝚃:2ᝰ

930 152 6
                                    

ازپله ها سفید بلند و طولانی دادگاه کالدول پایین اومد هوا آفتابی و وزش خنک نسیم رو حس میکرد از بهار متنفر بود.

کلا از چیز های گرم و شیرین فراری بود با اینکه متولد فصل گرم سال بود اما همیشه تولد هاشو اینگور میکرد و حالا از اینکه زیر آفتاب داغ و بهاری نیویورک نفس میکشید هیچ حسی جز انزجار به دنیا نداشت.

تک کت مشکی رنگ و براقش رو از تنش در آورد و به سمت لامبرگینی آخرین سیستم که انتهای خیابون پارک شده بود قدم برداشت.

تو این وقت از ساعت شهر شلوغ بود توریست های زیادی به چشم می اومدن که کنار مجسمه های شخصیت های بزرگ آمریکا یا قسمت های تزیینی نماهای شهر می ایستادن و عکس و فیلم میگرفتن این وسط نوازنده های دور گرد بازار خوبی برای خودشون دست و پا کرده بودن یا میرقصیند یا با گیتار آواز دسته سومی رو به گوش مردم میرسوندن
بیون آندراس شخصیتی نبود که عموم مردم آمریکا اون نشناسن آندراس دخالت زیادی تو سیستم کشور داری آمریکا داشت و از طرفی دولتمردان آمریکا برای بالا کشیدن خودشون دست به هر نوع چاپلوسی و جلب توجه آندراس انجام میدادن آندراس به راحتی میتونست حکومت هر کشوری رو تغییر بده اون داشت با دنیا بازی میکرد یه بازی خطرناک.

کتش رو به صندلی کنار دست پرت کرد پشت فرمون ماشین جا گرفت و کلاهش رو از روی سرش در آورد و کنار کتش رها کرد.
موهاش کمی بهم ریخته به نظر میرسید انگشتای باریک و سفیدش رو به لای موهای سیاه و حاله ای از شرابی رنگش کشید رنگ موهاش تضاد کشنده ای با رنگ پوست بدنش داشت.

با حوصله موهاش رو به عقب فرستاد و از آینه به چشمای سرد و بی حالتش خیره شد برای چشماش همیشه از آرایش ملایم خط چشم استفاده میکرد که باعث میشد چشماش خشن و سرد به نظر برسن
زبونش رو روی لب های سرخ و باریکش کشید و گوشه لبش رو از روی عادت گاز گرفت.
ماشین استارت خورد و لامبرگنی گرون قمیت با صدای بلند گاز از جا کنده شد.

مسیری که قرار بود بره روی صحفه نمایشگر ماشین نمایان شد
بکهیون نگاهی به صحفه انداخت:مطمئنی قرار بریم فرودگاه؟
صدای سیستم خودکار بلند شد"مایلید مسیر رو عوض کنید؟"
بکهیون نیشخند زد: آره میریم شرکت مستر وو
در کسری از ثانیه مسیر دقیق و بدون ترافیک روی صحفه ظاهر شد"مسیر به شرکت داروسازی وو تغییر یافت"
بکهیون با اخم هدستش رو روی گوشش گذاشت و شماره سهون رو گرفت.

حواسش به اتوبان بود ولی با سرعت زیادی میروند و تقریبا از همه سبقت میگیرفت.
فقط چند لحظه طول کشید تا صدای سهون رو بشنوه:کجایی؟
_رسیدن؟
سهون با چند لحظه مکث جواب داد انگار دلش نمیخواست کسی متوجه مکالمشون بشه
+آره یک ساعتی هست که رسیدن منتظر توان این نماینده خیلی عجله داره
_به درک
+کی میرسی؟
_معطلشون کن کار دارم
سهون شاکی شد:چی؟ یعنی چی بکهیون مگه نگفتی بعد از جلسه ی دادگاهت میای فرودگاه
بکهیون کلافه صداشو بالا برد:گفتم کار دارم سهون دارم میرم شرکت کریس اون مردتیکه احمق هم اگه خیلی عجله داره برای مردن یه تیر وسط مغزش خالی کن فهمیدی؟
باتهدید داد زد و هدست مشکی رنگ رو از گوشش بیرون کشید و رو صندلی کنار دستش پرت کرد
فشار محکمی به فرمون ماشین آورد و از بین لب هاش غرید:دختره هرزه...پای منو میکشی به دادگاه!!!
موبایلش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و مشغول تایپ کردن پیامی برای سوفیا شد میدونست بلافاصله بعد از دیدنش خودش رو به شرکت میرسونه به نفعش بود که زودتر از بکهیون تو شرکت حاضر شه
فشار پاش رو از روی پدال گاز برداشت داشت بهش یه فرصت میداد فرصت زودتر رسیدن!

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now