✎𝙿𝙰𝚁𝚃:32ᝰ

660 154 86
                                    

با ضربه بدی سرش به لبه تخت کوبیده شد و روی زانوهای کف اتاق افتاد، کریس بوی الکل شدیدی میداد و کنترلی رو حرکاتش نداشت انگار فراموش کرده بود که پسری که زیر دستش گرفته و با اعصبانیت آزارش میده بیون آندراس عه ذهنش بخاطر الکل از کار افتاده بود و داشت با زندگی خودش بازی میکرد.
از در ورودی سالن تا خوده اتاق خواب چانیول به موهای بکهیون چنگ زده بود و اونو مثل یه برده جنسی پشت سرش کشیده بود و در آخر فقط سرش رو به لبه تیز تخت کوبیده بود تا بکهیون بخاطر درد سرش زیاد جلوش مقاومت نکنه که این کارش کاملا درست از اب در اومده بود.
بکهیون از شدت درد حتی ناله هم نمیکرد چشماش به شدت تار شده بودن و تپش قلبش نامنظم تر از همیشه یه جایی بین مرگ و زندگی نفس میکشید برای مقاومت مست و گیج تر از این حرفا بود.
دستش رو به گوشه ی پیشونیش گرفت سرازیر شدن مایع گرمی و سرخی رو از لابه لای انگشت هاش حس میکرد به سختی تونست خودش رو بالای تخت بکشه و به لحافش چنگ بزنه از شدت درد داشت تو خودش ول میخورد که کریس بازوش رو گرفت و اونو به سمت خودش کشید.
بکهیون بی رمق روی تخت افتاد قفسه سینه اش تا مرز انفجار بالا پایین میشد.
_مثل..سگ..مثل سگ تیکه تیکه ات میکنم
کریس خندید به صدای ضعیف بکهیون مچ دستهاش رو گرفت بکهیون مقاومت کرد.
سرش رو بالا آورد و تو صورتش عربده زد: ولم کن آشغال روانی
کریس محکم تر از قبل دستهای بکهیون رو گرفت و به سرعت مشغول بستن دستهای بکهیون به بالای تخت شد.
+خفه شو...خفه شو
دستش رو درست رو دهن بکهیون فشار داد و دست دیگه اش رو به سمت شلوار و باکسرش برد.
+امشب قرار مثل سگ به فاک بری آندراس...به پاس تمام سه سالی که منتظرت بودم امشب تو تخت همسرت به فاک میری
بکهیون دستهاش رو تکون داد داشت زیر دستهای کریس جون میداد تا خودش رو آزاد کنه اون لعنتی درست تو خونه چانیول میخواست بهش تجاوز کنه و این بیشتر از هر چیزه دیگه دردناک به نظر میرسید،صدا های نامفهوم بکهیون درست زیر دست کریس خفه شده بود و هیچ مفهوم و معنایی نداشت.
کریس رو پاهاش نشست و با عصبانیت تو صورت بکهیون عربده زد:آروم بگیر هرزه...نکنه زیر چانیول هم همینقدر وول میخوری؟
بکهیون از شدت درد سرش رو به تخت کوبید داشت دیونه میشد و نزدیک بود قلبش از کار بیفته.
اما کریس قرار نبود به این چیزا اهمیت بده با یه حرکت سریع شلوار و باکسر بکهیون رو از پاش در آورد، تو همون نگاه اول به باسن سفید بکهیون اسپنک محکمی بهش زد بکهیون داشت جون میکند و مثل دیونه ها سرش رو به تخت میکوبید و دستهایی که به تخت وصل شده بودن قرار نبود باز بشن.
کریس شلوارش رو تا نصفه پایین کشید و عضو بزرگ و تحریک شده اش رو بیرون آورد.
عضوش رو بین دستش گرفت و بین پاهای بکهیون قرار گرفت با سر زانوهاش پاهای بکهیون رو زیر خودش ثابت نگه داشته بود تا اون پسر تکون نخوره.
کریس بی هوا انگشتش رو روی سوراخ تنگ بکهیون کشید و خندید:انتظار نداشتم بعد از این هم مدت به فاک رفتن توسط پارک بزرگ هنوز هم تنگ دست نخورده به نظر برسی...
بکهیون بیشتر از قبل وول خورد و سرش رو تکون داد و همین باعث شد صدای خنده کریس تو مغزش راه بره.
_چیه؟؟...دیک همسر عزیزت اونقدرها هم بزرگ نیس هاا؟
بکهیون دیگه هیچ صدایی رو نمیشنید و فشار دست کریس روی دهنش کاملا داشت خفه اش میکرد، اون نیاز داشت نفس بکشه اما...
کریس پوزخند زد به وضعیت آشفته بیون اندراس بزرگ حالا که تو این موقعیت تماشاش میکرد اون اونقدر ها هم ترسناک نبود.
از بین لبهاش غرید و دیکش رو روی سوراخ تنگ بکهیون تنظیم کرد:متاسفم عزیزم...امشب از محبت و ملایمت خبری نیست قراره جوری به فاک بری که راه رفتن یادت بره...
با همین جمله اش خودش رو با فشار بدی وارد بکهیون کرد،اون سوراخ تنگ اینقدر براش داغ و غیر منتظره بود که ناله عمیقی از بین لبهاش خارج شد و حس لذت تو بند بند سلولهاش پیچید"فاک بکهیون فوق العاده بود" تنها جمله ای که به مغزش رسید.
بکهیون به طرز عجیبی داشت آروم میگرفت و آخرین اشکهای گرمش از گوشه چشمش فرو میریخت و تو دل تخت خواب چانیول فرو میرفت همیشه از این میترسید از تجاوز یک مرد حالا اون پایین یه نفر به شدت و لذت تمام خودش رو داخلش میکوبید و ناله میکرد و نگاه خیره بکهیون به نقاشی های نستالژیک و قرون وسطای سقف اتاق بود نقاشی های شبیه به "آفرینش" یا اثرهای مثل"شتم آخر" نمیدونست اونا چین فقط تو این وضعیت دردناک تنها چیزی بود که براش زیبا و خاص جلوه کرده بود.
تخت به شدت تکون میخورد و کریس ضربات محکمش رو داغ بکهیون میکوبید
"فاک...فاک آندراس...آههه..آههه لعنت بهت"
دست آزادش رو روی قفسه سینه بکهیون روی نیپل های قهوه ایش کشید:اینقدر تنگ و داغی که میتونم تا صب به فاکت بدم آهههه...
چشم هاش رو بست و از شدت لذت سرش به عقب پرت کرد، ضرباتش ادامه داشت و تنها صوتی که تو پنت هاوس چانیول پیچیده بود ناله های یک مرد متجاوز بود.
ضرباتش محکم تر از قبل شد و دستش رو روی عضو تحریک نشده بکهیون کشید بین دستش گرفت و به نرمی مشغول ماساژ دادنش شد تو این وضعیت حتی میتونست براش ساک بزنه هیچ وقت حتی فکرشم نمیکرد بکهیون تا این حد میتونه فوق العاده و جذاب باشه.
روی شکم بکهیون خم شد و کنار نافش رو مکید به نرمی زبون خیسش رو تا نوک سینه بکهیون کشید،نوک نیپل سینه اش رو بین دندون های تیزش گرفت و مشغول مکیدنش شد،شاید از نظر خودش داشت به اون پسر لذت میداد این تنها سخاوتی بود که میتونست براش انجام بده.
بوسه هاش رو تا زیر گلوی بکهیون ادامه داد و کنار گوشش زمزمه کرد:لعنت بهت...دلم میخواد تا صب به فاکت بدم...یول عوضی صاحب یه تیکه الماس شده مگه نه؟
عجیب بود که تا خود الانش هیچ واکنشی از بکهیون دریافت نکرده بود، سرش رو بلند کرد و نگاهش تو صورت بکهیون ثابت موند و شاید دیدن همین صورت بود که زندگی ک دنیا رو براش تیره و تار میکرد.
خون غلیظی از دماغ بکهیون جاری بود و پلک های بستش این رو نشون میداد که از اول رابطه اون از حال رفته اما از حال نرفته بود، کریس با دست پاچگی چونه بکهیون رو گرفت و تکونش داد:هیی..هیی...چت شده!!
به آرومی روی صورتش سیلی زد:با توام!!
نگاهش روی قفسه سینه بکهیون ثابت موند، بالا و پایین نمیشد و این نشون میداد که اون پسر نفس نمیکشه.
از شدت ترس سراسیمه عضو تحریک شده اش رو بیرون کشید،لحاف چانیول اروم آروم داشت با خون همسرش آلوده و کثیف میشد حتی معقد بکهیون هم خونریزی داشت و کریس مثل یه احمق متوجه آسیبی که بهش زده بود نشده بود.
نفسش پس رفت و مثل دیونه ها از روی تخت پایین اومد در حالی که شلوارش رو بالا میکشید وضعیت آشفته بکهیون رو نگاه میکرد.
چشم هاش در کسری از ثانیه خیس شدن بکهیون مرده بود.
با آشفتگی به موهاش چنگ زد باید از اینجا فرار میکرد، با دستپاجلفتگی به سمت سالن دوید حالا که مستی از سرش پریده بود متوجه میشد که چه کار وحشتناک رو انجام داد، خودش رو به پشت در رسوند اما قبل از اینکه دستگیره در رو بگیره، صدای چرخیدن قفل رو شنید و در خونه توسط چانیول بازشد.
نگاه اون دو نفر بهم دیگه پر از حرف و سوال بود، اخم پر رنگی رو ابرهای چانیول نشست امکان نداشت بکهیون همچین شخصی رو به خونه اش دعوت کنه پس اون اینجا چیکار میکرد.
کریس آب گلوش رو قورت داد و در حالی که میلرزید فقط تونست به سرعت از کنار چانیول رد بشه و فرار کنه، چانیول با تلنگری که به شونه اش خورده بود چند سانت از جاش تکون خورد،مغزش در حالی تحلیل کردن سر و وضع اشفته کریس بود که کیفش از دست افتاد و خدا خدا کرد که اون شخصی که این بلا رو سرش آورده خوده بکهیون باشه از دم در ورودی تا خود سالن دوید:بکهیون!!
_بکهیون
داد زد.
سرش رو چرخوند نگاهش رو بطری های خالی از محتواس مشروب و الکل خیره موند زیر لب نالید"خدای من"
از پله ها پایین رفت و به سمت اتاق خوابش دوید، در اتاق رو باز کرد و وارد اتاقش شد.
دیدن بکهیون روی اون تخت اشرافی با اون وضعیت دردناک تنها چیزی بود که میتونست برق و هوش رو از سر چانیول ببره...
باناباوری دستش رو جلوی دهنش گرفت و جلو تر رفت.
درست بالا سرش ایستاد دستش رو به زیر چونه بکهیون گرفت و صورت غرق در خونش رو به سمت خودش چرخوند.
لبهاش لرزید:چه..چه..بلایی سرت اومده
نگاهش رو به پاهای برهنه بکهیون داد داشت دیونه میشد صداش رو بالا برد و داد زد:چشماتو باز کن و بهم بگو چه بلایی سرت اومده
قفسه سینه اش در حالی که از شدت اعصبانیت بالا و پایین میشد دستهای بسته شده بکهیون رو باز کرد.
دستش رو به زیر سرش برد و بدن لمسش رو بالا کشید.
موهای آشفته بکهیون رو که روی پیشونیش ریخته بود رو عقب فرستاد و ضربه آرومی به گونه اش زد:بکهیون...چشمات رو باز کن...بکهیون!!
متوجه نفس نکشیدنش شد، با ترس دستش رو زیر پاهاش کشید و بدن لمسش رو تو آغوشش بلند کرد و قدمش رو برای خارج شدن از اتاق تند تر کرد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now