✎𝙿𝙰𝚁𝚃:31ᝰ

543 136 41
                                    

بکهیون با چشم های خمار کنار تخت نشست و به تن لخت دختر که کاملا روی تخت بی جون افتاده بود خیره شد کمی سرش رو کج کرد و نیشخندی به مار مشکیش زد که کاملا خودش رو دور گردن اون دختر منقبض کرده بود و ذره ای تکون نمیخورد.
چانیول پشت سرش ایستاد:نیاز نبود بکشیش
بکهیون متعجب ابرویی بالا داد:بکشمش؟؟ این دختر رو من نکشتم کار دخترت بود
چانیول دست به سینه به ماری که دور گردن اون دختر گره خورده بود خیره شد:اون موجود زشت رو به من نسبت نده فهمیدی
بکهیون سرش رو برگردوند و دستش رو روی سطح پوست میرارا کشید:پدرت از اینکار خوشش نیومد دخترم باید ازش معذرت خواهی کنی
مار با حس دستهای بکهیون به نرمی فشار خودش رو از دور گردن اون دختر برداشت و در حالی که زبونش رو برای چشیدن بوی اربابش بیرون میکشید رو سطح تخت خزید و بلاخره رو پاهای بکهیون جمع شد.
بکهیون سرش رو بلند کرد:خب اون بلد نیست از ادما معذرت خواهی کنه...
چانیول سرش رو تکون داد: دو روز پیش من بمونه یاد میگیره
بکهیون در حالی که مارش رو بین دستاش میگرفت گفت:بهتر باهاش درنیفتی چان...دفع بعد تضمین نمیکنم همچین بلایی رو سر تو میاره یا نه؟
از کنارش رد شد:کار ما تو دبی تموم شده برمیگردیم آمریکا...

* * *

"دو هفته بعد امریکا نیویورک"

آسانسور با صدای موسیقی ملایمی متوقف شد لاشه سیگار رو زیر پاش رها کرد و دود مایل به خاکستری رنگی از بین لب هاش خارج شد.
پلک هاش به آرومی حرکت کردن هنوز داشت از این فضای تمام شیشه به نقاط مختلف شهر که زیر پاش به نمایش در اومده بودن نگاه میکرد...
دیدنی بود برای آندراس که خودش رو صاحب دنیا میدونست دیدنی بود نیخشندی زد و سرش رو به نشونه تحسین چان یول تکون داد حداقل دفتر مرکزی شرکتش تو بهترین نقطه از نیوریورک قرار داشت و بکهیون مجبور نبود هر بار برای دیدنش کیلومتر ها از شهر خارج بشه.
نمایشگر آسانسور طبقه ۲۷ رو نشون داد و چند لحظه بعد در باز شد.
بکهیون در حالی که تک کت مخملی و تیر رنگ پوشیده بود دست راستش رو داخل جین مشکی رنگش فرو برد و از ویو فوق العاده و بینظیر آسانسور بلاخره دل کند.
راهرو اونقدر بزرگ بود که کارکنانی که لباس فرم مخصوص خودشون رو به تن داشتن اصلا به چشم بکهیون نمی اومدن
ولی هرکس متوجه حضور سنگین بیون آندراس تو راهرو شرکت میشد "هین" آروم میکشید و با یک ادای احترام مختصر از کنارش رد میشد.
حضور غیر منتظر بکهیون همه رو شوکه کرده بود و قطعا چان یول رو شوک تر میکرد.

درهای شیشه ای به روش باز شدن وارد دفترکار منشی چان یول شد.
منشی دختر جوونی بود که تا متوجه بکهیون شد سریع از پشت میز و مانیتور بلند شد از شدت شوک دیدن بکهیون نفسش چندلحظه تو سینه حبس شد اما سریع به خودش اومد و حواس بکهیون رو به خودش جلب کرد.
+ببخشید قربان...
بکهیون درست کنار میزش ایستاد رو به رو در های اتاق کار چان یول
دختر به نظر شوکه و دستپاچه میرسید
دخترجوون به سختی لبخندی زد:الان نمیتونید برید داخل متاسفم
_نمیتونم؟
بکهیون باصدای سردی پرسید اصلا این واژه تو فرهنگ لغتش وجود نداشت
نگاه سنگین بکهیون باعث شد دختر آب گلوش رو قورت بده و به خودکاری که بین انگشتاش گیر افتاده بود فشار بیاره
_معذ...معذرت میخوام...اما...اما همسرتون جلسه ی خیلی مهمی دارن و گفتن که...
با گیر افتادن چونه اش بین انگشتای بکهیون حرفش نیمه تموم موند و وحشت تو رگ هاش تزریق شد.
بکهیون چونه دختر رو جلو تر کشید و با چشم های خالی از احساسش به چشمای ترسیده دختر خیره شد چقدر کسالت بار اون که واقعا نمیخواست مثل دختر بچه ها گریه کنه؟
نگاهش رو به لباس فرم دختر داد در واقعه لباس فرم نپوشیده بود و لباسش از کت و دامن یاسی رنگ تشکیل میشد تو شرکتی که همه لباس کار میپوشیدن چان یول برای یه منشی چطور میتونست این اجازه رو بده که با هر لباسی که دلش خواست بیاد و بره
چشماش دوباره تو صورت دختر ثابت موند اون حتی جرئت تقلا کردن یا دادن زدن هم نداشت.
اما آرایش ملایم صورتش و برق لب هاش چیزی نبود که به مزاج آندراس خوش بیاد‌.
انگشتاش به چونه دختر فشار آوردن و تو صورتش توپید:هنوز نمیدونی هیچکس نمیتونه جلوی من رو بگیره؟
صدای دختر لرزید و چشماش در کسری از ثانیه خیس شدن:معذرت میخوام...قربان‌‌...اما اما همسرتون
بکهیون چونه اش رو با تلنگر بدی رها کرد طوری که دختر چند قدم به عقب پرت شد
_اخراجی...تا وقتی از اتاق همسرم خارج میشم بهت فرصت میدم تا گورت رو از اینجا گم کنی وگرنه تضمین نمیکنم جنازه ات رو ممکنه از کدوم قبرستونی پیدا کنن...
تعهدید تند و بدی کرد و بدون ذره ای اهمیت دادن به اشک شفاف چشم های اون دختر به سمت در های بزرگ اتاق راهی شد تا همین الانش هم وقتش رو برای یه هرزه خیابونی تلف کرده بود و فاک شقیقه و پشت سرش تیر میکشید.
دستگیره در های بزرگ سالن رو گرفت و باز شدن غیر منتظره درهای اصلی باعث حواس پرتی جمع سهامدارن و چان یول شد.
نگاه همه ناخواسته به سمت در چرخید و همه ورود مرد جوانی رو که با اخم از کنار میز کنفرانس بدون ذره ای اعتنا دادن به اونها عبور میکرد خیره موند.
و چان یول بلاخره رضایت داد به پای همسر بی ملاحضه و کم صبرش از پشت میز اصلی بلند شه.
سعی کرد لبخند بزنه اما داشت سر بکهیون عربده میزد که "اینجا چه غلطی میکنی؟"
تو تمام مدتی که از دبی برگشته بودن بیشتر از چندباری همدیگر رو ندیدن هر کدوم تو خونه خودش مستقل و بدون نیاز به اون یکی زندگی میکرد.
برخورد کف کفش های براق بکهیون با مرمرهای براق زمین تنها چیزی بود که به گوش میرسید.
بلافاصله به چان یول که رسید یقه کت مارک دار و چندصد دلاریش رو بین مشتش گرفت و لب ها گرم و مربوطبش رو به گونه همسرش چسبوند.
یک بوسه سطحی رو گونه اش کاشت و با این کارش باعث شد صدای هین متعجب زده سهامدار که هنوز آشنایی کامل با بکهیون نداشتن بلند شه.
بکهیون جلوی همه ی دنیا اینکار رو انجام میداد همسرش فعلا ماله خودش بود‌.
چان یول به سختی تونست روی لب هاش لبخند بنشونه و چهره اش چیزی از اعصبانیت کارهای بکهیون رو لو نده دستش رو به پشت کمر بکهیون برد و اونوبیشتر ازقبل به خودش چسبوند هر دو شون خوب بلد بودن نقش بازی کنن
نگاهش رو به سهامدارها داد که نزدیک بود از سر هاشون شاخ هم در بیارن و هیچ کدومشون نمیتونستن نگاه های پر از سوالشون رو از اون دو مرد جوان بگیرن.
بکهیون پوزخند زد
و چان یول برای معرفی همسرش صداشو بالا برد:معذرت میخوام دوستان فرصت نشده بود که راجب همسرم باهاتون حرف بزنم
با سرش اشاره ای به بکهیون کرد:ایشون همسرم پارک بکهیون هستن
"وات ده فاک؟" صدای مغز بکهیون بلند شد پارک بکهیون؟
نه اصلا نمیتونست بااین اسم کنار بیاد و فاک چان یول همیشه اینطوری به بقیه معرفیش میکرد.
بکهیون لبخند بزرگی زد و به میون حرف چان یول دوید:بیون آندراس هستم...
چان یول اهمیت نداد و هر دوشون لبخند مسخره ای به چهره های بهت زده ی سهامدار زدن‌
چند لحظه تو سوکت مطلق گذشت اما درست بعد از اون صدای دست زدن و تشویق های مسخره داشت خون بکهیون رو به جوش می آورد‌.
سهامدار غرق دست زدن و خوشحالی برای اون دو نفر بودن که بکهیون با اخم به چان یول خیره شد
_همشونو مرخص کن برن
چان یول هنوز لبخند ساختگیش رو حفظ کرده بود:و به کدوم دلیل فاکی باید مرخصشون کنم؟
از بین لب هاش غرید.
بکهیون چشماشو ریزتر از قبل کرد:به همون دلیل فاکی که من بهت میگم
چان یول خواست چیزی بگه که بکهیون نگاه رو به جمع نه چندان غریبه سهامدار داد اکثرشون میشناخت اما طبیعی بود که اونا آندراس رو نشناسن بکهیون حتی میتونست یانگاه کردن به صورت هاشون تشخیص بده کدوم مرد اهل کدوم کشوره؟
اما تواین جمع حضور نماینده هایی از روسیه، بلژیک، چین، هلند، و فرانسه کاملا واضح بود.
بکهیون دوباره سعی کرد لبخند بزنه خدای من لبخند زدن حتی از کشتن آدم هم براش دشوار تر به نظر میرسید.
اما نه کشتن آدم که برای آندارس کاری نداشت!
_امروز من و همسر کار مهمی داریم شما میتونید این جلسه رو به زمان دیگه ای مکول کنید...
و بدون اینکه منتظر دریافت ریکشنی از سمت اونا باشه کنترل صحفه نمایشگر رو از روی میز چان یول برداشت و با لمس یک دکمه صحفه نمایشگر بزرگ رو خاموش کرد اخماش به تندی توی هم گره خورد و به سردی به در های خروجی که از همون اول باز مونده بودن اشاره کرد:میتونید برید...
همه سردرگم از این رفتار در حالی که باهمدیگه مشغول پچ پچه کردن بود از پشت میز بلند شد.
بکهیون با کلافگی نگاهشون کرد واقعا هم نیاز نبود برای گم کردن گورشون از اینجا این همه وقت از بکهیون رو حروم کنن.
نفس سنگینی کشید و دستش ناخواسته به زیرکت چان یول پشت کمرش کشیده شد.
چان یول با حس دست بکهیون که از روی پیراهنش رو کمرش کشیده میشد و انگار دنبال چیزی بود با اخم نگاش کرد:داری چیکار میکنی؟
دست بکهیون متوقف نشد انگار هنوز هم دنبال چیزی بود:کلتت کجاس...
وقتی مطمئن شد هیچ چیزی همراه چان یول نیست بی حوصله سرش رو بلند کرد و به چشماش زل زد:کلت لعنتیت کجاس؟
چان یول دست بکهیون رو گرفت و از پشت کمرش بیرون کشید:کلت منو میخوای چیکار؟
_داره لفتش میده...
چان یول که متوجه منظورش شده سرش رو برگردوند یکی از سهامدارهای پیر به کمک یکی از کارمندهای شرکت داشت به آرومی به سمت در خروجی میرفت و همین حوصله بکهیون رو سر آورده بود و چقدر خوب که چان یول کلتش رو همراه نداشت.
چان یول دکمه دوم از یقه ی پیراهنش رو هم باز کرد و بخش زیادی از گلو و سینه اش رو به نمایش گذاشت اخم کرد و روی صندلیش نشست.
امیدوار بود که بکهیون دلیل قانع کننده ای برای بهم ریختن جلسه اش داشته باشه!
از پایین به بکهیون زل زد انگار زیاد کلافه و بی حوصله به نظر میرسید:برای چی اومدی اینجا همم؟
بکهیون با سخاوتمندی جلو رفت و روی رون پاهای همسرش جا گرفت.
دسته های صندلی رو گرفت و خودش رو جلوتر کشید صورتش درست مقابل صورت جدی و پر از اخم چان یول قرار گرفت.
_چهار روز دیگه به مراسم احتصاب رئیس جمهور جدید امریکا به کاخ سفید دعوتیم منو تو...
یک تا از ابروی چان یول بالا رفت:و شخصی که با این همه سخاوتمندی ما رو دعوت کرده؟
_ولیعهد جدید عربستان
+باید بلایی سر این شاهزاده ها بیارم؟ هنوز متوجه نشدن تو ازدواج کردی
با اخم گفت
و بکهیون خندید
_یعنی بخاطر اون حساس شدی؟
+ما دو تا بخاطر عبدل ادریس باهم ازدواج کردیم واقعا دلم میخواد یه گلوله وسط پیشونیش حروم کنم
بکهیون بی اهمیت به چان یول مشغول ماساژ دادن شقیقه اش شد:اره درسته...یه روز خودم میکشمش
سرش رو بلند کرد دوباره به چان یول خیره شد:خوب دیگه همین
چان یول به سردی لب زد:میتونست اینارو پشت تلفن هم بهم بگی
بکهیون پوزخند زد:اره اما به جاش لذت اخراج کردن منشی هرزه ات ، بهم زدن جلسه ی چندمیلیون دلاریت و دیدن قیافه عصبیت رو از دست میدادم.‌..
چان یول اینبار هیچ واکنشی نشون نداد نگاش تو مردمک چشمای بکهیون خیره مونده که دوبرابر بزرگتر از حد معمول شده بود و چشمای خمارش...
با اخم دستش رو به پشت گردن بکهیون برد و سرش رو جلوتر کشید.
نفس عمیقی جلوی لب های نیمه بازش کشید و چند ثانیه به همون حالت مکث کرد بوی الکل نمیداد بوی هیچ مواد کوفتی به جز سیگار هم نمیداد اما معلوم بود که از لحظه ای که بیدار شده فقط داشته سیگار دود میکرده
اخمش پر رنگ شد و سر بکهیون رو رها کرد:گندت بزنن چقدر سیگار میکشی
بکهیون با سرمستی نگاش کرد:تولید کننده تویی اگه من نکشم کارو کاسبیت کساد میشه
_باز میگرنت عُود کرده!
بی ربط پرسید.
و بکهیون از روی پاهاش بلند شد:اره سرم درد میکنه...
نگاهش رو از چان یول گرفت و بدون حرف اضافه ای از میزش فاصله گرفت
_میری خونه؟
بکهیون روی پاشنه پا چرخید و سرخوش نگاش کرد:میرم پنت هاوس همسرم
دستاش رو تو هوا تکون داد:شام منتظرت باشم؟
چان یول پوزخند زد:ولی ما زوج واقعی نیستیم...کار دارم تنهایی خوش بگذره
بکهیون با بیخیالی شونه ای بالا انداخت و سرش رو بین دستاش گرفت و به سمت خروجی دوباره به راه افتاد.
لعنت به این درد که همیشه گیج و مستش میکرد اونقدر که گاهی اوقات دلش میخواست خودش رو از بلندترین ارتفاع شهر روی زمین پرت کنه...

* * *

صدای موسیقی لایت به آرومی تو فضای بزرگ خونه میپچید و درد سر بکهیون رو تشدید میکرد بکهیون تو ورودی آشپزخونه نشسته بود و حتی نمیدونست چندمین بطری از مشروبش رو نوشیده به شدت مست بود و دردسرش در حال انفجار، ضربان شدید قلب گرفت و حس میکرد قرار بمیره پوزخندی به وضعیت خودش زد و زیر لب نالید:خوبه که سهون اینجا نیست
سرش رو بالا گرفت و نگاهش رو دیوارهایی که با نقاشی های باستانی تزیین شده بود خیره موند لابه لای اون تصاویر میشد چهره نقاشی شده فرجینیا همسر سابقه چانیول رو هم دید بکهیون با نفرت نگاه از اون تصویر گرفت و غر زد:شاید با نگاه کردن به عکسش هم خودارضایی میکنی
خندید:مردتیکه استریت...
سر کشیدن محتوای لیوانش مصادف شد با به صدا در اومدن زنگ خونه
بکهیون با اخم از جاش بلند شد در حالی که به سمت در قدم برمیداشت نالید:مردتیکه احمق...اینجا خونه خودته..اما کلیدش رو نداری
پشت در ایستاد:پس شبا کدوم گوری میخوابی؟
و دوباره صدای زنگ بود که تو کل خونه پیچید این صدا درست مثل ناقوس رو سطح افکار بکهیون خش مینداخت.
گوشه لب بکهیون با تنفر بالا رفت و در رو باز کرد:مگه نمیدونی سرم درد میکنه..
همین جمله ی کوتاه تو دهنش خشک شد وقتی پوزخند کثیف کریس داشت مستی و درد رو از سرش میپروند و فاک اون اینجا چیکار میکرد؟
دست بکهیون روی دستگیره مشت شد و با چشمهایی که شدت مستی و درد پر از رگه های خون شده بود به حرف اومد:تو...تو اینجا چیکار میکنی؟
لبخند رو لبهای کریس جون گرفت:دلت برام تنگ شده بود مگه نه؟
گوشه لب بکهیون با تنفر بالا رفت و خواست در رو تو صورت کریس بکوبه اما با ضربه محکمی که به در خورده بود تعادلش رو از دست داد و کف زمین افتاد.
کریس با نیشخند وارد خونه شد و در رو پشت سرش بست
در حالی که دستش رو به سمت کمربند و کراواتش میبرد لب زد:امشب به جای خوابیدن زیر همسر احمقت قرار یه چیز جدید رو تجربه کنی بیون آندراس...
صدای خنده بلندش تو کل خونه طنین انداخت و بکهیون به این فکر کرد که کاش تو دعوت کردن چانیول به شام پافشاری میکرد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now