✎𝙿𝙰𝚁𝚃:19ᝰ

552 156 45
                                    

+بکهیون
صدای چانیول باعث شد با خوشرویی به پشت سرش برگرده ابرویی بالا داد:انتظار نداشتم اینجا ببینمت
چانیول نارضایتی نگاهی به ساعت مچ دستش انداخت ساعت از یک شب هم میگذشت:سهون بهم زنگ زد
_اون عوضی...
+میتونم تا خونه برسونمت...البته
مکث کرد و به دختری که روی زمین و بین پاهای بکهیون نشست بود خیره شد:البته اگه...کارت اینجا تموم شده باشه
بکهیون از جاش بلند شد:کار خاصی اینجا نداشتم عزیزم به دختر اشاره کرد:فقط از این دختر خواستم تا گِل روی کفش هامو تمیز کنه...خدماتی که این بار میده اصلا قابل مقایسه با بار های دیگه نیست
چانیول فقط سرش رو تکون داد:که اینطور...
بکهیون محو تماشا کردن چانیول شده بود حالا که مست بود میتونست اعتراف کنه جذابترین دوست پسر جهان نسیب خودش شده با اون پیراهن مشکی و آستین های تا خورده اش که عضلات فاکی مچ دستاش رو نمایش میذاشت.
دستش رو روی موهای دختر کشید و با خوش رویی ازش تشکر کرد.
درحالی که رزالین از دورن احساس میکرد مثل سگی شده که قرار بود کفش های آندراس رو براش لیس بزنه.
بکهیون درست مثل پسر بچه ها پشت سر چان یول راه میرفت مست و بی تعادل و چان یول قرار نبود تو راه رفتن بهش کمک کنه.
سالن پایین پر بود از پسر و دخترهایی که تو آغوش هم میرقصیدند.
چانیول با کلافگی ایستاد و به پشت سرش برگشت یعنی اینقدر تند راه رفته بود که بکهیون هنوز بهش نرسیده بود اخماش رو تو هم کشید جلو تر رفت و از بین جمعیت بازوی بکهیون رو گرفت و تو صورتش توپید:مجبور بودی اینقدر مست کنی؟
نگاهی به سرتا پای بکهیون انداخت هنوز اون هودی تو تنش بود پوزخند زد:فک کردم بعد از توهینی که بهت شد دیگه هیچ وقت این لباس رو نمیپوشی
بکهیون با اخم بازوش رو پس کشید و نالید:فقط فرصت نکردم برم خونه تا عوضش کنم تو هم بهتر دهنت رو ببندی آشغال
چانیول دستش رو روی موهای بهم ریخته بکهیون کشید و با حوصله مرتبش کرد شکل و حالت بکهیون الان براش کاملا خنده دار شده بود.
بکهیون سرش رو پس کشید از اینکه یک نفر لمسش کنه متنفر بود.
_به من دست نزن
+اما من دوست پسرتم بکهیون میتونم لمست کنم این اشکالی نداره
جلوتر رفت و کاملا روبه روی بکهیون قرار گرفت مطمئن نبود که بکهیون بعد از مستی همه چیز رو به خاطر میاره یا نه.
رو صورتش خم شد و به چشمای خمارش زل زد:مگه بخاطر همین نمیخواستی با من ازدواج کنی...برای اینکه لمست کنم!
بکهیون با پوزخند نگاش کرد:میخوای چی رو بدونی پارک چانیول اینکه دلیل اصلیم برای ازدواجم با تو چیه
خندید و بی هوا انگشت فاکش رو بالا آورد:مثلا میخوای از زیر زبونم حرف بکشی...هه
چانیول نفس عمیقی کشید و دستش رو لای موهاش برد فقط باید صبر میکرد همونطور که تمام این پنج سال رو صبر کرده بود.
بازوی بکهیون رو گرفت:باشه...این مسخره بازی ها رو تموش کن باید برگردیم خونه.
بلاخره تونسته بودن از بار و جو سنگینش خارج بشن چانیول بکهیون رو به سمت ماشینش میکشید و اون شیطان بزرگ حالا درست مثل پسر بچه ها پشت سرش راه میرفت گاهی اوقات بی اراده میخندید و بعضی وقت ها هم بدون هیچ دلیلی فحش میداد.
چانیول کنار ماشین ایستاد تا در ماشین رو برای بکهیون باز کنه.
اما قبل از اینکه این اتفاق بیفته ون مشکی رنگی که درست مقابل ماشین چانیول متوقف شد باعث شد هر دوی اونا با تعجب به افرادی که از داخل ون خارج میشدن خیره بشن.
بکهیون مست بود اما با نفرت اخم کرد شاید اگه مست نبود موضع بهتری نسبت به این موقعیت میگرفت اما حالا درست پشت سر چانیول قارد گرفته بود و با اخم به چشمای نگران و حریص شاهزاده عربستان عبدل ادریس نگاه میکرد.
عبدل ادریس همراه با بادیگاردهای امنیتش جلوی چانیول ایستاده بودن و چانیول خیلی دلش میخواست بدونه چه اتفاقی در حاله رخ دادنه؟
+آندراس...سهون بهم خبر داد که حالت زیاد خوب نیست مشکلی پیش اومده
عربده ناگهانی بکهیون باعث شد عبدل ادریس و افرادش از ترس جا بخورن.
_فاک یووو اوه سهون
چانیول فقط با تاسف سرش رو تکون داد و نگاهی به بکهیون انداخت که انگار مستی بیش از حدش بخاطر دیدن عبدل ادریس از سرش پرید بود.
+انگار اینا هم اومدن دنبالت بلاخره میخوای چیکار کنی؟
بکهیون بدون اینکه نگاش کنه از بین جفت لب هاش غرید:خفه شو
چانیول دست به سینه تکیه اش رو به ماشینش داد.
عبدل ادریس با اون لباس سفید و چهره سیاه سوخته اش کاملا داشت حال بکهیون رو بهم میزد طوری که به سختی میتونست با لهجه غلیظش انگلیسی حرف بزنه باعث میشد بکهیون بخواد تو صورتش بالا بیاره.
_میتونم تا...خونه همراهیت کنم آندراس و یه لبخند بزرگ کنار این جمله که باعث شد بکهیون تمام و کمال کنترلش رو از دست بده
مضطرب و عصبی دستش رو روی کمر و لباسش کشید:تفنگ...تفنگ لعنتی من کجاست؟
در حالی که دنبال کلتش میگشت نگاهش رو به چانیول داد دستاش میلرزید و درد سرش مغزش رو از کار انداخت بود شاید کشتن عبدل ادریس فقط ذره ای میتونست آرومش کنه.
_تفنگت رو بده من...
عبدل ادریس حتی یک کلمه از حرفهای بکهیون رو نمیفهمید اما کاملا واضح بود که از یه چیزی به شدت اعصبانی شده.
+اوه خدای من آندراس تو اصلا حالت خوب نیست
بکهیون تو صورت چانیول توپید:تفنگ لعنتیت کجاس
چانیول با حوصله و ارامش داشت نگاش میکرد:کشتن اون آرومت نمیکنه
_چانیول دهنت رو ببند من باید بکشمش
چشمای سرخ بکهیون و رگهای برآمده ی زیر گلوش داشت التماسش میکردن تا اونو از این وضعیت نجات بدن
+بدون کشتنش هم میتونی از شرش خلاص بشی
بکهیون در لحظه ساکت شد و آروم گرفت نه بخاطر این حرف چانیول بلکه ازش قطعه امید کرده بود و راه دیگه ای برای کشتن عبدل ادریس به ذهنش رسیده بود دیگه نیاز نبود از چانیول درخواست کنه تا تفنگش رو در اختیارش بذاره.
با اون چشمای خیس و صورت آشفته اش لبخند ضعیفی به چانیول زد و سرش رو به سمت عبدل ادریس و افرادش برگردوند.
+ممنون که دنبال من اومدید عالیجناب...میشه منو تا خونه برسونید؟
لبخند عمیقی رو لبهای عبدل ادریس جا گرفت و با دستش به ون مشکی اشاره کرد: معلومه که میشه آندراس عزیز
بکهیون با بیحالی لبخند زد حتی انرژی نداشت راه بره چطور میخواست بین این بادریگاردها از شر عبدل ادریس هم خلاص بشه
بکهیون قدم به جلو برداشت اما فقط همون یه قدم بود و نمیتونست جلوتر از اون بره.
عبدل ادریس با اخم به دستی که تو دست بکهیون جفت شده بود خیره دستی مانع جلو رفتنش میشد.
چانیول پوزخنده طعنه داری زد:نکنه فکر کردی بهش اجازه میدم تا همراه تو سوار اون ماشین بشه؟
عبدل ادریس دستش رو مشت کرد و با نفرت گوشه لبش رو بالا داد: و تو فکر کردی کی هستی؟
چانیول با همون پوزخند جوابش رو داد:همونی که شب ازدواجمون برات دعوت نامه میفرسته...
بکهیون رو به سمت خودش کشید و با اخم بامزه اش رو به رو شد مثلا اینکه این پسر رو از یه خواب شیرین بیدار کرده باشن و اون حالا داشت طلبکار و خیره چانیول رو نگاه میکرد.
+میتونستی زودتر این تیکه رو بهش بندازی و نذاری اینقدر حرص بخورم
چانیول دستش رو به پشت کمرش کشید و در حالی که بدن بکهیون بین بازوهاش جا گرفته و صورتش رو نگاه میکرد لبخند زد:بامزه حرص میخوره میخواستم نگات کنم
_ازت متنفرم
چانیول دستش رو به پشت گردن بکهیون برد در حالی که صورتش رو جلو تر میکشید لب زد:میدونم...اما باید این رو هم تحمل کنی
لب هاش رو روی لبهای بکهیون کوبید و دستش رو موهای پسرک لغزید چانیول بعد از تجربه دو ازدواج موفق و زندگی مشترک میتونست قسم بخوره شیرین ترین لبهای جهان رو بوسید اون یه سربازی از کره شمالی بود داشت حس بوسیدن لب های دشمنش رو تجربه میکرد شاید روز اولی که این پرونده رو قبول کرده بود تنها تصورش دستبند زدن به دستهای بیون آندراس بود نه بوسیدن لبهاش.
مک عمیقی از لب پایینش گرفت و بکهیون رو به سمت ماشینش کشید عبدل ادریس هنوز داشت با بی شرمی نگاشون میکرد و حتی یک سانت هم جابه جا نشده
بکهیون با اخم سرش رو پس کشید در حالی که کاملا بین بازوهای چانیول گیر افتاده بود و نفس نفس میزد:لعنت بهت گاز نگیر
چانیول با نیشخند گونه اش رو بوسید و عطر سیگار خودش رو از روی تن بکهیون استشمام کرد:رو این یه مورد حساسی پس بیشتر گازت میگیرم
درست شبیه به دوست پسرهای منحرف زیر گوش بکهیون زمزمه کرد.
_یول..
لبهاش دوباره اسیر لبهای چانیول شد چان یول به نرمی لبهای خیسش رو بین دندون هاش میگرفت و میمکید فقط میخواست صدای ناله ی بکهیون رو بشنوه و کم طاقت شدنش رو ببینه باید تمام نقطع ضعف هاش رو کشف میکرد.
بکهیون ذره ای همراهیش نمیکرد اما بدنش داشت میلرزید و مغزش به شکل دردناکی در حالی انفجار بود بین مرز بهشت و جهنم داشت جون میکند باید تمرکزش رو روی بوسه های داغ دوست پسرش میذاشت یا سردردش رو تحمل میکرد بدتر از اون که عبدل ادریس هنوز هیچ تکون نخورده بود و داشت نگاشون میکرد.
سرش رو عقب کشید با چشمای نیم باز و خمار به چانیول خیره شد حالا قرار بود اینجا چانیول رو بیقرار تر از قبل کنه سرش رو به ماشین تکیه داد دستش رو به یقه لباسش کشید و یقه هودیش رو پایین داد ترقوی سفید و گلوش رو تو معرض دید چانیول قرار داد در حالی که قفسه سینه اش به شدت بالا پایین میشد و نفس های نامنظمی داشت زمزمه کرد:چطور چانیول بهت خوش میگذره دوست پسرت صدبرابر بهتر از تمام زنهایی که به فاکشون دادی مگه نه!
چانیول سرش رو تو گودی گلوی بکهیون فرو برد و همونجا رو پست حساس و سفیدش لب زد:حداقل رو این یه مورد شانس آوردم که دوست پسرم زمخت و زشت تر از خودم نیست
بکهیون با لبخند دستش رو دور گردن چانیول گره زد و بی هوا لاله ی گوش چانیول رو بوسید لب های چانیول روی پوست حساس بکهیون نشست و به ارومی مشغول مکیدن طمع شیرین پوستش شد بکهیون از گوشه چشم نگاهی به عبدل ادریس انداخت و نالید:چانیول چرا گورش رو گم نمیکنه
چانیول سرش رو بالا اورد به چشم های کلافه بکهیون خیره شد:داره از نگاه کردن به ما لذت میبره
نگاه بکهیون بین افراد عبدل ادریس چرخید:ممکنه بهت شلیک کنن
چان یول لبخند زد و دستش رو روی دکمه ها پیراهنش کشید:الان نگران من شدی؟
بکهیون به سردی جوابش رو داد:معلومه که نه فقط باید تا شب ازدواجمون زنده بمونی...
نگاهش روی دکمه هایی که یک به یک باز میشد خیره موند:فاک...چانیول...من نمیتونم تا این حد پیش برم
_بذار امتحانش کنیم...
چان یول لبهاش رو بوسید و بکهیون فقط تونست تو دلش فحشش بده"عوضی"
در ماشین عقب رو باز کرد بکهیون رو صندلی عقب افتاد و چانیول با مهارت روش خیز زد در حالی که کاملا پیراهن مشکیش رو از تنش در می آورد و عضلات سفید بدنش رو تو معرض دید بکهیون میذاشت.
بکهیون در حالی که نفس نفس میزد فقط تونست آب گلوش رو قورت بده و صدای ضعیفش به سختی به گوش چانیول برسه.
+ولی ما...از همدیگه متنفریم
چانیول دستش رو زیر گلوی بکهیون کشید روی صورتش خم شد و گونه اش رو بوسید.
عصبی و کم حوصله جواب بکهیون رو داد:هنوزم هم هستیم آندراس...
با لبهاش سانت به سانت خط فک بکهیون رو لمس میکرد به نرمی گلوش رو بوسید ترقوی سفیدش رو مکید و دوباره بوسیدش نمیدونست چرا اما نسبت یه تن بکهیون احساس نیاز میکرد و برعکس عقایدش اصلا از بوسیدن یه پسر ناراضی نبود.
صدای روشن شدن ماشین ون به گوشش رسید بلاخره اون شاهزاده عوضی از نگاه کردن به این دو نفر خسته شده بود.
چانیول با حس رضایت سرش رو بالا آورد تا این موضوع رو به بکهیون بگه اما دیدن چشمای های بسته بکهیون و پیشونی خیس و عرق کرده اش باعث شد هر چیزی از ذهنش فراموش بشه.
به آرومی سر بکهیون رو بالا آورد و تو صورتش خیره شد طوری که عمیق و آروم به خواب رفته بود انگار نفس نمیکشید، اون نخوابیده بود بلکه بخاطر درد شدید سرش از حال رفته بود چانیول به آرومی سرش رو روی صندلی رها کرد و برای پوشیدن پیراهنش از ماشین پیاده شد،حالا مجبور بود دو شب دنبال یک بیمارستان مجهز و در حد بیون آندراس هم بگرده.

"بچه هایی که فالوم ندارن حتما هر از گاهی مسیج بردم رو چک کن!!"

* * *

حمایت مالی از نویسنده:

https://idpay.ir/ag-mastani

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now