✎𝙿𝙰𝚁𝚃:44ᝰ

224 61 47
                                    

نگهبان سرشونه چانیول رو گرفت و لگد محکمی به ساق پاش زد تا به زانو دربیاد چانیول به زانو در اومد اما درد تا مغز استخونش نفوذ کرد مطمئن نبود دیگه میتونه با این وا راه بره یانه
نگهبان به همون شکل سرشونه بکهیون رو گرفت و اونو هم وا دار به نشستن کرد
هر دوی اونا ساکت بودن و به کف زمین نگاه میکردن
یکی از نگهبان ها لوهان رو از روی راه پله ها به سمت اون دو نفر کشید و جلو بکهیون و چانیول روی زمین پرتش کرد،لوهان مقابل پای چانیول به زمین افتاد، با شرمندگی سرش رو بلند کرد اما به چشم های چانیول خیره نشد اون حتی نتونسته بود از عهد همین کار ساده هم بربیاد،از شدت شرمندگی عرق کرده بود از طرفی میدونست اگه از اینجا جون سالم به در ببرن بکهیون اون رو زنده نخواهد گذشت استرس داشت و نفس نفس میزد در مقابل اون چانیول و بکهیون با خونسردی جلوش زانو زده بودن.
یکی از اون نگهبان ها با عصبانیت به دوستانش اشاره کرد که تو طبقه سوم قتل عام شده بودن
-اوه...خدای من اونا همشون مردن
با دستش به موهاش چنگ زد طوری که انگار خانواده اش رو از دست داده بلاخره نتونست طاقت بیاره سر همکار دیگه اش که مرد چاق و بوری بود فریاد زد:
-همش تقصیر توعه...اون لحظه ای که این حروم زاده ها رو دیدیم باید میکشتیمشون
مرد چاق که با خونسردی بالای سری اون سه نفر ایستاد بود زیاد به داد و فریاد همکارش اهمیت نداد.
-این یه چیز امنیتیه،از کجا معلوم که قصد دیگه ای نداشتن مثلا ترور ملکه!! ما باید اینارو زنده به پلیس تحویل بدیم
با عجله نگاهی به ساعت مچیش انداخت تا رسیدن پلیس چند دقیقه بیشتر وقت نداشتن.
-پس زندگی اونا هیچ اهمیتی نداشت...اونا هرکدوم صاحب زن و بچه بودن
مرد چاق اینبار اخم تندی کرد:
-ساکت شو احمق،سرنوشت اونا این بود که کشته بشن بهتره زیاد حرف نزنی تا سرنوشتت مثل اونا نشه
اون مرد بی هیچ وجه از کشته شدن همکارهاش ناراحت و متاثرنبود تنها چیزی که براش اهمیت داشت تحویل دادن این سه نفر به مامورین پلیس و ارتقا مقام بود.
و بکهیون این رو خوب متوجه شده بود همین باعث شد نگاه معناداری به چانیول بندازه، ودر کسری از ثانیه نگاه معنادار هر دوی اونها روی چهره مظلوم لوهان متمرکز شد،اون پسر باوجود اینکه دست و پاجلفتی بود اما میتونست مغزش رو به کار بندازه،درست مثل کاری که تو تالار با اون دو دختر جوان انجام داد و باعث شد سهون بخاطر انتخاب کردن اون به عنوان دستیار بهش افتخار کنه،مطمئنن اگه سهون اینجا بود پشت گردنش رو میگرفت و زیر گوشش لب میزد:اگه نتونی از این مخمسه فرار کنید،گردنت رو میشکنم...
نگاه منتظر بکهیون و چانیول هنوز به چشم های متعجی لوهان بود،آب گلوش رو به سختی قورت داد،ضربان قلبش اوج گرفته بود، از طرفی این نگهبان های عوضی،هدست و بی سیم اونها رو گرفته بودن و الان کاملا ارتباطشون با سهون قطع شده بود.
نگهبان دیگه ای که بالای سر بکهیون ایستاده بود و سر اسلحش رو به شقیقه بکهیون تکیه داد با تعجب به سمتش خم شد:
-از لهجت پیداس که انگلیسی نیستی مدل حرف زدنت شبیه آمریکایی های احمقه
خندید و با سر تفنگش تلنگری به شقیقه بکهیون زد:
-آمریکایی های احمق شما رو اجیر کردن تا بیاید تو موزه انگلیس برای دزدی هاا؟
صداشو بالا برد:
-با توام حروم زاده احمق
و دوباره به سر بکهیون ضربه زد اون مرد حتی نمیدونست چطوری با فرشته مرگ بازی میکنه
بکهیون با خونسردی فقط به لوهان نگاه میکرد،اگه تا همین سی ثانیه دیگه اون هیچ کاری نمیکرد،کل این ساختمون رو منفجر میکرد.
درسته اون قبل از اومدن به اینجا،پهپادهایی که حامل خطرناک ترین نوع بمب بودن رو، روی سقف این ساختمون مستقر کرده بود و هیچکس از این موضوع خبر نداشت حتی سهون.
تو فکر انفجار این ساختمون بود که چشم های لوهان سیاهی رفت و از شدت ضعف بدنش به لرزه شدیدی افتاد،کف زمین افتاد و بدنش لرزید، طوری که انگار بزرگترین جریان برق از بدنش عبور کرده باشه
مرد چاق خودش رو به بالای سر لوهان رسوند:
-داری چه غلطی میکنی...بلند شو..بلندشو
همکار دیگه اش از پشت بهش نزدیک شد:
-حتما سیاه نول خورده داره خودکشی میکنه
مرد چاق فاک بلندی گفت و به سمتش خم شد،بی هوا کلاه رو از روی صورت لوهان در آورد،و دستش رو برای خارج کردن قرص فرضی داخل دهان لوهان برد،
که در کسری از ثانیه عربده مردک از شدت درد انگشتش تو سالن اکو شد.
لوهان غش نکرده بود بلکه داشت نقش بازی میکرد،
همین باعث شد بکهیون با پشت آرنجش بکوبه تو صورت مردی که بالا سرش ایستاد،ضربش اینقدر محکم بود که صدای شکستن دماغ مرد به گوش رسید تفنگ از دستش افتاد، و بکهیون تونست خنجره اش رو از پشت زانوش بیرون بکشه، بلند شد و ایستاد،به موهای مردی که حالا گیج میزد چنگ زد و تیزی خنجرش رو زیر گلوش کشید، گلوی مرد رو عمیق و با بی رحمی برید و لگد محکمی به زیر دلش زد که اون تن بی جون رو کف سنگ های مرمری پرتاب کرد،و خون غلیظی که عین جویبار داشت جاری میشد و تمام این اتفاق زیر ده ثانیه افتاده بود.
چانیول،به تفنگی که زیر پا افتاده بود چنگ زد، تفنگ رو به سمت مرد چاقی که داشت عربده میزد گرفت و سرش رو نشونه رفت،اون مرد گلوی لوهان رو گرفته بود و قصد داشت خفه اش کنه که چانیول گلوله ای رو تو مغزش خالی کرد و باعث شد تن سنگین اون مردک رو چثه کوچیک لوهان بیفته.
نگهبان دیگه که از دیدن این وضعیت کوپ کرده بود فقط تونست به سمت راه پله ها فرار کنه،اما زیا نتونسته بود دور بشه چون خنجری که بکهیون از پشت به سمتش پرت کرده بود،ما بین دو کتفش فرو رفت و باعث شد همونجا روی پله ها بیفته.
چانیول جنازه مرد چاق رو کنار زد و دست لوهان رو برای ایستادن گرفت،لوهان هنوز از شنیدن صدای تیری که درست از کنارش رد شده بود وحشت زده بود، و نمیتونست حرف بزنه.
چانیول محکم بازوهاش رو گرفت و تکونش داد:
-لوهان...لوهان...باتوام به من نگاه کن
دوباره تکونش داد:
-هیی...پسر باتوام
بکهیون که از دیدن اونا داشت حالش بهم میخورد جلوتر رفت و بی هوا مشت محکمی رو صورت لوهان به جا گذاشت،همین مشت باعث شد لوهان به خودش بیاد و دستش رو جلوی دهنش که حالا کاملا خونی شده بود بگیره
چانیول اعتراضی به این کارش نکرد چون اگه لوهان تا چند دقیقه دیگه به خودش نمی اومد،همین کار رو با صورتش انجام میداد.
-پسره احمق...مگه نگفتم هر نره خری جلوت سبز شد بزن بکشش
چشم های لوهان از شدت ترس و بغض لرزید:
-اما...اما من نمیتونم...آدم...بکشم
تک تک جملاتش رو مضطرب بیان کرد.
بکهیون یقه لباسش رو گرفت و سرش عربده زد:
-پس باید همونجا میمردی...
با تعشر یقه اش رو رها کرد، و هدستش رو از جیب جنازه اون مرد چاق بیرون کشید و بلافاصله با سهون تماس گرفت
تا تماسش برقرار شد صدای وحشت زده سهون رو شنید
-هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی بکهیون چرا جواب تماسم رو نمیدی،نکنه شوخیت گرفته میخوای بیام همونجا گردنت رو بشکنم!!
بکهیون با کلافگی کلاه رو از روی صورتش برداشت عرق کرده بود
-سهون گوش کن ببین چی میگم،ما تقریبا لو رفتیم
وون رو روشن کن و آماده حرکت باش تقریبا تا سه دقیقه دیگه اینجا پر میشه از مامور
-خدای من...یه بار همراهت نیومدم کاملا گند زدی
-خفه شو سهون اینقدر عصبانیم که از پشت تلفن تیکه پارت کنم
و بلافاصله تماسش رو قطع کرد از روی زمین اسلحش رو برداشت و به سمت چانیول برگشت:
-تو و این پسره از همون راهی که اومدیم برگردید من باید برم پایین
چانیول با اخم جلوتر اومد:
-زده به سرت؟ الان اینجا پر میشه از مامور
-درهای اینجا از داخل قفلن نگهبان ها نمیتونن بیان داخل حداقل پنج دقیقه زمان دارم...
-مامورها برسن اینجا در عرض چندثانیه میان داخل تنهایی میخوای چه غلطی بکنی
بکهیون صداش رو بالا برد:
من باید برم طبقه اول
چانیول بازوش رو گرفت و با تمام قدرتی که داشت،بکهیون رو پشت سرش کشید،پاش به شدت درد میکرد،اما درد پاش در مقابل آزارو اذیت و لجبازی ها بکهیون قابل تحمل بود.
-همین الانش هم کارت رو انجام دادی تا فردا صبح انگلیس که هیچ کل اروپا متوجه دستبردت به موزه انگلیس میشن.
با دست آزاد دیگه اش بازوی لوهان رو هم گرفت که مثل مجسمه خشکش زده بود و هر دوی اونا رو به سمت راه پله ها کشید:
-ولم کن...یول...من باید برم پایین من کارم تموم نشده
چانیول تو یه لحظه ایستاد و با غیض به سمت بکهیون برگشت
-فقط یه کلمه دیگه حرف بزن تا خودم کارت رو تموم کنم
بکهیون ساکت شد،اخم پررنگی بین ابروهاش جا گرفته بود،تو اوضاع خوبی قرار نداشتن هر لحظه ممکن بود مامورها بریزن اینجا در این صورت فرار کردن غیرممکن میشد
عرق سردی از روی پیشونی چانیول تا زیر چونه اش جریان گرفت.
سکوت بکهیون باعث شد چانیول دیگه چیزی نگه و دوباره به راهشون ادامه بدن.
با اینکه چانیول لنگ میزد اما خودشون رو به قلاب هایی که از سقف آویزون شده بودن رسوند کمتر از یک دقیقه دیگه اونجا پر میشد از مامور
چانیول به سرعت مشغول بستن جفت های قلاب لوهان شد،درست مثل پسربچه ای که پدرش تمام کارها رو انجام بده اون هنوز تو شوک بود،
بکهیون درحالی که جفت قلاب خودش رو میزد با تاسف سرش رو تکون داد،چانیول در یک آن دست بکهیون رو گرفت و اونو کنار خودش کشید:
-با شمارش من...میریم بالا..
قبل از اینکه جمله اش تموم بشه،صدای لرزونی که از چندمتری اونا به گوش میرسید باعث شد هر سه اونها به پشت سرشون برگردن
نگهبانی که توسط خنجره بکهیون زخمی شده بود به سختی روی پاهاش ایستاده و تفنگی که به سمت اونا نشونه میرفت در واقع هدف مشخصی نداشت.
-حرو..حروم زاده..هااا
با تمام وجودش فریاد زد، و انگشتش روی ماشه تفنگش به حرکت دراومد گلوله در اون فاصله کم شلیک شد، و چانیول فقط تونسته بود بکهیون رو به عقب هول بده سر لوهان رو وسط سینه اش پنهون کرد و رو پاشنه پاش چرخید.
گلوله شلیک شده بود،بکهیون به شدت روی زمین افتاده و لوهان تو امنیت کامل قرار گرفته بود،چانیول همیشه طبقه غریزه اش عمل میکرد و حکم یک قربانی رو داشت براش اهمیت نداشت که تو چه موقعیتی قرار داره اون ساخته شده بود تا از دیگران محافظت کنه.
نگهبان قبل از اینکه فرصت شلیک دوم رو پیدا کنه،رو زمین افتاد،چون حالا بکهیون به مغزش شلیک کرده بود.
بلافاصله از جاش بلندشد و خودش رو به چانیول رسوند،لوهان رو از چانیول جدا کرد و زل زد به قیافه بی روح چانیول،هیچ حسی از اون چشم های نیم باز خونده نمیشد و خونی که به شدت از سرشونه چانیول فواره میزد باعث شد برق از سر بکهیون بپره،چشم های بکهیون گشاد تر از حد معمولش شد،و کف دستش رو روی صورت چانیول قرار داد:
-خدای..من..یول...یول به من نگاه کن
سیاهی چشم های چانیول داشت به آرومی محو میشد.
بکهیون سیلی محکمی به صورتش زد:
-لعنت بهت...به من نگاه کن
سرش داد زده بود اما انگار چانیول چیزی از صداش رو نمیشنید،پشت زانوهاش سست شد، و سنگینی جسمش رو سرشونه بکهیون افتاد.
بکهیون دستش رو به زیر بغلش گرفت تا مانع از افتادنش بشه،در حالی که نفس نفس میزد حس میکرد مغزش اولین باریه که از کار افتاده و هیچ چیزی به ذهنش نمیرسه،ثانیه ها علیه بکهیون کار میکرد و حالا اون به راحتی میتونست صدای آژیر ماشین ها پلیس رو بشنوه،اونا محاصره شده بودن، و بکهیون نمیدونست با چانیولی که از حال رفته و لوهانی که از شدت ترس خشکش زده باید چیکار کنه.

* * *

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now