✎𝙿𝙰𝚁𝚃:52ᝰ

343 85 52
                                    

پک عمیقی از سیگارش گرفت و ته مونده سیگار رو زیر پاش انداخت، عصبی و کلافه بود دلش میخواست این بی حوصلگی رو سر یک نفر خالی کنه آخر سر هم دیواری کوتاه تر از دیوار لوهان پیدا نکرده بود، باید چیزهایی رو بهش گوش زد میکرد،بکهیون نسبت به هوشش حساس بود، و بیشتر از همه اصلا دلش نمیخواست دور و بر چانیول پیداش بشه!
به هر حال اون از کارای بکهیون به ستوه اومده بود و حالا دلش میخواست دق دلیش رو سر لوهان خالی کنه.
بارون کماکان میبارید و اطراف این حمومه ساکت و خلوت بود، هر از گاهی یه نشئه معتاد از کنار خیابون رد میشد.
لوهان میتونست با حقوقش یه جای بهتر رو برای خودش پیدا کنه،حقوق ماهانه شرکت تاکسیلو حتی از حقوق کارمندای دولت هم بیشتر بود.
اخم کرد و جلوتر رفت، و زنگ در رنگ و رو رفته رو زد.

لوهان بین خواب بیداری بود که از جاش پرید سرش رو از روی میز غذا خوری برداشت و با چشم هایی که مست خواب بودن به اطراف نگاهی انداخت.
بعد از رفتن چانیول مشروب خورده بود تا درد تنش رو راحت تر بتونه تحمل کنه، دستش هنوز روی بطری مشروب بود و برای لحظه حس کرد که توهم زده!

دوباره با بی حالی سرش رو روی میز رها کرد و چشم هاش رو بست که اینبار صدای زنگ بلندتر از قبل تو کل فضای خونه پیچید.
بااخم سرش رو بلند کرد،تا اونجایی که میدونست هیچکس آدرس اینجا رو نداشت اما یک لحظه حس کرد که شاید پارک چانیول دوباره به دیدنش اومده!
گوشه لبش از روی سرخوشی کش اومد و از جاش بلند شد.
سرش گیج میرفت و چشماش برای خواب دو دو میزدن، در حالی که تعادلی رو راه رفتنش نداشت به سمت در رفت، و در رو باز کرد.
دیدن مرد قد بلندی که روبه روش ایستاده بود باعث شد خنده اش بگیره ولی سرش رو که بلند کرد نگاهش روی چشم های سرد جدی سهون خیره موند.
خنده روی لبهاش خشکید و حتی فراموش کرد که باید چی بگه!
سهون نگاهی به سرتا پای لوهان انداخت بافت قهوه ای رنگ کشیدی پوشیده بود، که تا زیر باسنش میرسید
نگاه سهون پایین تر رفت.
با جوراب های سفید، و پاهای بدون شلوارش!
طوری که پاهای سفیدش رو تو معرض دید قرار داده بود که انگار انتظار کسی رو میکشید تا بیاد سراغش و باهاش بخوابه!
اخم سهون پر رنگ تر شد، واضح بود که این پسر مسته چون بوی الکل تا همینجا هم می اومد،لوهان رو با دست از سر راهش کنار زد و وارد خونه شد‌.
جای مهقری بود.
با بی میلی نگاهش رو داخل خونه چرخوند، کهنگی و رطوبت از سر روی خونه میبارید، و سهون لحظه ای فکر کرد چطوری اینجا زندگی میکنه.
لوهان با گنگی در رو بست،به اندازه کافی هوشیار نبود و نمیدونست اطرافش چه خبره، و حتی براش مهم نبود سهون اون رو تو همچین وضعیتی دیده!
اما یه لحظه درد بدی بین پاهای پچید،و رو به شکمش خم شد، از لحظه ای که به خونه برگشته بود، بیضه هاش به شکل وحشتناکی متورم شده بودن و درد میکردن، و دلیلش بخاطر ضربه ای بود که یکی از افراد بکهیون بین پاهاش کوبیده بود.
حالا یادش افتاد که چرا شلوار به تنش نیست چون بیضه هاش درد میکردن.
سهون از گوشه چشم نگاهی بهش انداخت، زخم صورت و دستش پانسمان شده بود و اصلا براش کار سختی نبود تا حدس بزنه اینکار رو چانیول براش انجام داده!
اخماش بیشتر از قبل تو هم گره خورد، جلو تر رفت و به زیرچونه لوهان چنگ زد و سرش رو بالاتر آورد.
حس اینکه چانیول بخواد با زیر دستش به بکهیون خیانت کنه دیونه اش میکرد، اون میتونست بعد از جدا شدن از بکهیون هر کاری که دلش میخواد انجام بده اما حق نداشت تا زمانی که بکهیون رسما همسرشه فکر خیانت به سرش بزنه.
فشار محکمی به چونه لوهان آورد و همین باعث شد از درد صورتش رو جمع کنه!
-اون باهات رابطه داره!
سرد و عصبی پرسید
لوهان با سردرگمی نگاش کرد حتی متوجه نمیشد که سهون راجبه چی حرف میزنه.
-من...منظورتون چیه قربان!!
سهون صورتش رو بهش نزدیک تر کرد و بهش توپید.
-پارک چانیول باهات رابطه داره؟؟
لوهان سرش رو پس کشید و از دردی که بین پاهاش پیچیده بود زجه زد.
-نه...نه
تقریبا داد زد و با کلافگی خودش رو روی تختش انداخت
-راحتم بذار
پاهاش رو تو شکمش جمع کرد و از درد تو خودش مچاله شد.
صورت عرق کردش رو به بالشت سفیدش فشرد، و نالید.
سهون که بالای سرش ایستاده بود دستش رو داخل جیب شلوارش فرو برد و باهمون اخمش به وضعیت لوهان خیره شد.
-بکهیون مرد حساسیه، شاید در ظاهر اینو نشون نده اما هیچکس به اندازه من اون رو نمیشناسه وقتی چیزی رو تصاحب کنه دیگه خوشش نمیاد اون رو با بقیه به اشتراک بذاره..اگه میخوای زنده بمونی و براش کار کنی بهتر دور بر چانیول کمتر پرسه بزنی پسر جوون!
لوهان بخاطر دردی که داشت تو خودش پیچید اما نتونست جواب سهون رو نده.
-بکهیون مرد خوش خیالیه که فکر میکنه تونسته پارک چانیول تصاحب کنه
سهون برای یک لحظه کنترلش رو از دست داد و به سمتش خیز برداشت به یقه لباسش چنگ زد و اون پسر بی حال رو از تختش جدا کرد، و بهش خیره شد، فشار محکمی به قفسه سینه اش آورد و از بین لبهاش غرید.
-نکنه تو میخوای تصاحبش کنی هاا؟
عرق های ریزی که روی پیشونی لوهان چنبره زده بودن به آرومی زیر چونه اش غلتیدن، لوهان نتونست خودش رو نگه داره و دستش رو روی بیضه هاش گذاشت و زجه زد.
-من علاقه ای به تصاحب هیچکسی تو زندگیم ندارم!!
و سرش رو پایین انداخت.
سهون با تعجب ابرویی داد و نگاهش رو به جایی داد که لوهان دستش رو جلوش گرفته بود.
خودش رو پس کشید و باهمون اخمش پرسید:
-چه مرگت شده؟
لوهان گوشه لبش رو به دندون گرفت و با صدای تحلیل رفته ای نالید:
-چیز...چیزه مهمی نیست!
سهون بی توجه به خجالتی که لوهان ازش میکشید و سرخ و سفید شدن هاش، هر دو دست لوهان رو گرفت و لباسش رو کنار زد.
با چیزی که دید باعث شد یا تای از ابروهاش باتعجب بالاتربره،
بیضه سمت چپش نسبت به بیضه سمت راستش کاملا سرخ و متورم تر شده بود، و رگ های زیر پوستش از شدت فشاری که روش بود کاملا بیرون زده بود، سرخی و تورم تا روی شکمش ادامه داشت و کنار پاهاش کاملا کبود شده بود،برای لحظه سهون حس کرد که چطور تونسته این درد وحشتناک رو تحمل کنه،
اشک گوشه چشم های لوهان حلقه زد، درد بین پاهاش کافی نبود حالا باید از خجالت جلوی سهون آب میشد.
خواست پاهاش رو جمع کنه که سهون مانع اش شد و با اخم بهش توپید:
-پاهاتو جمع نکن
به قیافه اش خیره شد و کنارش نشست.
-چرا نرفتی بیمارستان!!! نکنه میخوای برای همیشه عقیم بشی؟؟؟
با صدای بلند سرش داد زد و همین باعث سرازیر شدن اشکهای لوهان روی گونه هاش شد،طوری که اشک میریخت و گونه ها سفیدش رو میشست باعث شد سهون بیشتر اخم کنه.
لبهاش با بغض لرزید و سرش رو پایین انداخت.
-پ..پ..پول...نداشتم
فریاد بلند سهون تو سرش آور شد و لوهان با ترس تو خودش جمع شد.
-پول نداشتی؟؟؟ پس حقوقی که از شرکت دریافت میکنی رو میریزی تو سطل آشغال؟؟ چهار ماه داری برای من کار میکنی تا الان باید برای خودت یه خونه میخریدی اما داری تو این آشغالدونی زندگی میکنی و به من میگی پول بیمارستان رو نداشتی؟؟
بغض لوهان با همین جمله ترکید و به گریه افتاد درست مثل یه پسر بچه.
-شما فقط ماهی100 دلار بهم حقوق میدین!! خودتون گفتید باید مثل سگ زندگی کنم تا ببینید لیاقت کار تو تاکسیلو رو دارم یا نه؟؟ من حتی بیشتر شبا رو هم غذا نمیخورم تا بتونم پول اجاره اینجا رو بدم اما بازم پول کم میارم...
حقیقتی که تو صورت سهون کوبیده شده بود باعث شد با تعجب و دهانی نیمه باز به اون پسر خیره بشه، درسته الان یادش میفتاد که ماهی صد دلار به لوهان حقوق میده!
اما قرار بود برای امتحان این پسر بچه ماه اول حقوقش صد دلار باشه و از ماه های دیگه مثل کارمندهای دیگش بهش حقوق بده، اون کاملا این مسئله رو فراموش کرده بود و حتی حسابدار شرکتش هم این موضوع رو براش یاد آوری نکرده بود‌.
چشم های ناآروم و خیس لوهان باعث شد تو دلش لعنتی به خودش بفرسته، اما به روی خودش نیاورد.
با همون اخم تندی که داشت، دستش روی سرشونه لوهان گذاشت و مجبورش کرد تا دراز بکشه، لوهان با فشار ضعیف دست سهون روی تختش افتاد، و با قفسه سینه ای که از شدت ترس و دلهره بالا پایین میشد متعجب به سهون خیره شد که تقریبا روش نیم خیز شده بود.
-میخوام کمکت کنم دردت کمتر بشه اگه از من خجالت میکشی دستت بذار روی صورتت
لوهان با ترس بهش خیره شد تقریبا رنگ صورتش پریده بود‌.
-می...میخواید..چیک..چیکار کنید قربان!!!
سهون نیشخند کوچیکی زد و دستش زیر شکم لوهان کشید:
-نیاز نیست خجالت بکشی منم از این دم و دستگاه ها دارم
پوزخندش پررنگتر شد:
-البته فقط سایزش بزرگترعه
دست گرم سهون تونسته بود پوست نرم و داغ لوهان رو لمس کنه،قفسه سینه لوهان به شدت بالا پایین میشد و همین ترسش باعث شد سهون دستش رو پس بکشه.
-میخوای پول بیمارستانت رو بذارم اینجا، و خودت برو بیمارستان تا مشکلت رو حل کنن
لوهان برای یک لحظه با درموندگی نگاهش کرد، اون نمیتونست این درد وحشتناک رو تا بیمارستان تحمل کنه،حتی اگه به بیمارستان هم میرفت احتمال یه مرد غریبه دیگه مشکلش رو به این شکل حل میکرد تو دلش لعنتی به خودش فرستاد.
به بالشت کنار دستش چنگ زد و نالید:
-نه...خیلی درد داره!!! نمیتونم برم بیمارستان...
نفس حبس شده اش رو رها کرد و صورتش رو داخل قلب بالشت سفیدش پنهون کرد.
سهون نتونسته بود تو دلش به وضعیت لوهان نخنده،و خوب این اولین باری بود که تن یه پسر رو لمس میکرد،و حسی پر از کنجکاوی و شیطنت ته دلش وول میخورد، با نیشخندی که روی لبش داشت، خودش رو جلوتر کشید، دستش زیر پیراهن لوهان دوید و به نرمی پوست شکمش رو لمس کرد، در حالی که روش نیم خیز میشد،پیراهنش رو بالاتر داد و قفسه سینه سفید و کبودش به چشم اومد، پوستش درست مثل برف سفید بود، و تخت سینه اش صاف و کوچیک طوری که بهش نمیخورد با 23سال سن هنوز به بلوغ رسیده باشه
انگشتای سهون به ارومی نوک نیپل های سینه اش رو لمس کرد، و همین باعث شد تن لوهان زیر دستش بلرزه.
سهون نگاهش رو به چهره لوهان داد که پشت بالشت پنهان شده بود و نفس نفس میزد،
-باید یکم تحریکت کنم تا راحت تر ارضاع بشی
پس تو ذهنت برای خودت دراما نساز.
جمله آخرش رو به سردی بیان کرد و لوهان با اضطراب تمام وجود لوهان رو فرا گرفت و پلک هاش رو روی هم فشرد، واضح بود که علاقه ای به ساختن دراما با رئیس اوه نداره!!!
اون فقط مدتی بود که قلبش با دیدن پارک چانیول به وجد می اومد همین.
لوهان تو تمام این مدت فقط از دور پارک چانیول رو نگاه میکرد، و قلبش گرم میشد وقتی اون جلوی بکهیون و سهون ازش دفاع میکرد و پشتش در می اومد شاید اگه نبود، بکهیون بار ها از شرش خلاص شده بود.
نفسش تو سینه حبس شد وقتی رد لبهای خیس سهون رو زیر گلوش حس کرد،سهون داشت به نرمی زیر گلوش رو میبوسید و انگشتش نیپل صورت سینه اش رو به بازی گرفته بود و همین باعث شد مغزش گور بگیره، بغض گلوش رو به سختی فرو برد و سعی کرد ناله ای از ته گلوش بلند نشه‌.
لبهای خیس سهون ردش رو پایین و پایین تر میکشید، تصور نمیکرد، پوست یه پسر میتونه به نرمی ابریشم ناب و کمیاب از قلب چین باشه، بوی تنش
بوی تنش برخلاف خونه نمور و کثیفش، کاملا بوی تمیزی و شامپو رو میداد.
همین باعث شد فشار انگشتش روی نیپل لوهان بیشتر از قبل بشه، نیشخند زد وقتی صدای ناله لوهان رو از ته گلوش شنیده بود.
بی هوا زبون خیسش رو روی نیپل تحریک شده لوهان کشید،و مک عمیقی به نیپل صورتی رنگش زد
بدن لوهان لرزید و پاهاش از شدت لذت و دردی که زیر دلش سرازیر میشد وول خورد، با دستای کوچیکش بالشتش رو محکم تر از قبل گرفت و سعی کرد نفس بکشه!
زبون سهون ماهرانه روی نیپل سفت و تحریک شده پسر به بازی درمی اومد، و گهگاهی سینه اش رو به دندون میکشید تا صدای ناله اش رو از ته گلوش بشنوه!
لوهان به نفس نفس افتاده بود و حس میکرد تمام تنش خیس غرق شده.
نمیتونست خودش رو نگهداره، پاهاش به وضوح میلرزیدن، و این اولین باری بود که همچین حس پر از سردرگمی رو تجربه میکرد.
سهون خودش رو بالاتر کشید و بازی کردن با نیپل های لوهان رو رها کرد، در یک آن بالشت رو از روی صورت ملتهب و سرخ شده لوهان کنار زد، و حتی بهش اجازه فکر کردن هم نداد، لبهای نیم باز و خشک لوهان رو بوسید، و نفس اون پسر رو حسابی بند آورد، لوهان ناخواسته به یقه لباسش چنگ زد، و چشم هاش رو بست، نمیدونست چه اتفاقی قرارع بیفته اما، دیگه اهمیتی نداشت باید از این عذاب بد رها میشد.
دست سهون روی شکمش لغزید پ پایین و پایین تر رفت، به آرومی آلت تحریک شده لوهان رو تو دستش گرفت و در حالی لبهای خیس لوهان رو به دندون کرفته بود تو دلش نیشخند زد، کوچیک تر از حد معمولش بود، و به نظر میرسید، لوهان به جز دستشویی رفتن کار دیگه باهاش انجام نداده باشه.
فشار دستش دور آلت خیس لوهان بیشتر شد و همین باعث شد صدای ناله تو دهن سهون خفه بشه،
سهون لبهاش رو رها کرد و صورتش رو پس کشید، اون پسر از خجالت داشت آب میشد اما این ضرره براش اهمیت نداشت.
لوهان با چشمای خیس و خمار بهش خیره شد، و با لبهای نیم باز داشت برای نفس کشیدن تقلا میکرد، و داغ ترین صحنه ممکن رو برای رئیسش رقم میزد.
سهون با پوزخند زد و ته چشمش از دیدن حالت ملتمس چشمای لوهان برق زد.
دستش رو جلوی دهنش گرفت، خیس کردن انگشتاش توسط دهن کوچیک لوهان میتونست جذاب و سکسی باشه اما اون پسر به اندازه کافی گیج و مست به نظر میرسید پس بی هوا، انگشتاش رو داخل دهنش فرو برد و زبون خیسش رو روی انگشتاش کشید،لوهان چشم هاش رو بست و اشک از گوشه چشمش جاری شد، نمیخواست نگاه کنه، قلبش نزدیک بود به ایسته نمیخواست به رئیس عوضیش تو این حالت نگاه کنه.
لحظه ای بعد انگشتای خیس سهون رو دور آلتش حس کرد و همین باعث شد نفسش بند بیاد.
اون انگشتای خیس لعنتی کارشون رو خوب بلد بودن.
سهون به نرمی شروع کرد به بالا و پایین کردن دستش دور آلت کوچیک لوهان،دست آزاد دیگه اش رو پشت گردن خیسش کشید و سرش رو بالاتر آورد، طوری که لوهان صورتش رو بین گلو و سرشونه اش پنهون کنه.
حرکت دستش تندتر شد و صدای ناله بلند لوهان تو گوش سهون پیچید.
-اممم...آهههه..
لبهای سهون به لاله گوشش چسبید و آروم لب زد:
-هیشش...الان‌ تموم میشه
پاهای لوهان از شدت درد و لذت منقبض شده بود، برای لحظه حس کرد، این بهترین حسیه که تا به حالا تجربه اش کرده.
چشماش از فرت لذت رو به سیاهی رفت و خودش تو آغوش سهون رها کرد.
درست چند لحظه بعد بود که با ناله بلندی زیر گوش سهون بدنش لرزید و خالی شد.
پلک هاش روی هم افتاد و خودش رو تو همون حالت رها کرد، ضربان قلبش مرتب تر از قبل میشد و نفس های بلند و آرومش زیر گوش سهون نشون دهنده این بود که رئیس اوه کارش رو به خوبی برای کارمندش انجام داده.
سهون به آرومی آلت خیس لوهان رو رها کرد، و تو جاش نیم خیز شد، اون پسر حسابی رو دستش کثیف کاری کرده بود، و حتی رو شکمش هم پر شده بود از اب منیش!!
و این نشون میداد که لوهان مدت زیادیه که ارضاع نشده،اصلا شاید با این مسئله آشنا هم نبود.
نگاهش رو به چهره آروم و خواب رفته لوهان داد، خوابش برده بود، و اشک هایی که گوشه چشمش خشک شده بود حسابی تو چشم میزد.
سهون با همون آرامش خاصی که داشت، دستش رو یا ملافه سفید روی تخت پاک کرد، و با همون حوصله ای که به خرج میداد، ملافه سفید رو روی شکم لوهان کشید و به آرومی لباسش رو مرتب کرد.
نگاهش روی آستین لباسش خیره موند!
لوهان حتی آستین لباس چندین هزار دلاری عزیزش رو هم کثیف کرده بود و همین باعث شد اخم کنه.
از کنارش بلند شد، و به آرومی پتوی کنار تخت روی تن عرق کرده لوهان انداخت، چون اصلا دلش نمیخواست لوهان بخاطر سرماخوردگی هم از شرکت مرخصی بگیره، تا همین الانش هم از خیلی از کارا عقب مونده بودن و باید به همشون رسیدگی میکرد.
برای آخرین بار به چهره آروم و موهای بهم ریخته لوهان خیره شد، پوزخند کوچیکی زد و سرش رو تکون داد، دستش رو داخل جیب شلوارش فرو برد و برای رفتن از این خونه قدم هاش رو تند تر کرد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now