✎𝙿𝙰𝚁𝚃:55ᝰ

278 81 54
                                    

خیره به آینه قدی داشت به چشم های سرد و بی روحش نگاه میکرد چشم هایی که انعکاسی از روح خسته و بیمارش بود اما حالا حس میکرد تکیه ای از روحش دیشب التیام پیدا کرده

با کشته شدن رایان بکهیون میتونست کمی راحت تر نفس بکشه و ذهنش از کابوس های شبانه کمتر رنج ببره، چون مردی که تو دوران نوجوانی مدام آزارش داده بود دیشب به دستای همسرش کشته شد.

همین میتونست برای بکهیون التیام دهنده زخم های کهنه اش باشه، بکهیون دیشب چانیول رو به قصد کشتن رایان به اون بار نبرده بود
بلکه میخواست گوشه ای حقیقت زندگیش رو به چانیول نشون بده، چون میدونست چانیول قضاوت درستی راجبش نداره!

چانیول حس میکرد اون به هیولاس، و بکهیون این حق رو بهش میداد تا راجبش چنین تصوری داشته باشه، اما اون باید میدونست که قبل از اینکه به یه هیولای خون خواری عوضی تبدیل بشه، چه سرگذشت دردناکی رو داشته، سرگذشتی که باعث شده بکهیون از تک تک آدم های روی زمین بیزار باشه، و از هوش و استعدادش فقط به نفع خودش استفاده کنه
و اهمیت نده که با کارهایی که انجام میده چند نفر تو زندگی آسیب میبینن.

نه بکهیون به هیچکس اهمیت نمیداد، همونطور که اونا بهش اهمیت نمیدادن و حالا اون داشت به نفع احسنت انتقامش رو از تک تک آدم های روی زمین میگرفت، و حتی کشتن همه اون ها عطش انتقامش رو التیام نمیبخشید و بکهیون رو راضی نمیکرد.

اون مقابله آینه ایستاده بود و داشت به چشم های یک شیطان نگاه میکرد، که تو کالبدش نفس میکشه، و برای کشتن و انتقام گرفتن هر لحظه حریص و حریص تر از قبل میشه.

بانداژ سفیدی که دور سرش پیچیده شده بود رو از سرش باز کرد، زخم نسبتا عمیقی کنار شقیقه سرش به چشم می اومد اما بکهیون به این زخم ها اهمیت نمیداد، و بهشون عادت داشت این اولین باری نبود که سرش زخمی میشد.

موهای مشکی و خوش حالتش رو روی پیشونیش مرتب کرد تا زخم پانسمان شده اش زیاد به چشم نیاد، مدتها بود از رنگ مو استفاده نکرده بود و حالا حالت موهاش به رنگ اصلی خودش برگشته بود.

ذهنش درگیر کارهای عقب افتاده اش بود و با سرعت زیادی محاسبات عجیبی رو تو ذهنش انجام میداد.
اما برای لحظه ای فکر کرد،
درست از چه زمانی به بعد دیگه روی موهاش رنگ نذاشته بود و به مراقبت از پوستش نمیرسید؟

نیاز نبود زیاد افکارش رو درگیر کنه چون جواب واضح بود درست از زمانی که پارک چانیول وارد زندگیش شده بود دیگه خیلی از کارها رو انجام نمیداد.

باورش نمیشد اما تمام این مدت بکهیون وقتش رو صرف شناخت اون مرد کرده بود و همین باعث شده بود که دیگه به خیلی از کارهایی که قبلا انجام میداد نرسه!

دیگه پیشنهاد جدید مالی رو قبول نمیکرد و به طور چشم گیری از سیاست کشورهای دیگه فاصله گرفته بود و علاقه ای هم به کسب اطلاعات بیشتر نسبت به زندگی سیاست مدارهای جهان نداشت و زندگی اونها رو کندوکاو نمیکرد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now