✎𝙿𝙰𝚁𝚃:37ᝰ

697 135 50
                                    

وقتی سطل آب سرد تو سرش خالی شد تازه به هوش اومد، دهنش رو باز کرد و هوا رو بلعید نفس کشید تاریکی مطلق روی چشم هاش پرده کشیده بود.
به ده ثانیه زمان نیاز داشت تا موقعیت الانش رو تحلیل کنه.
درسته داشت به یاد می آورد قبل از اینکه بتونه به یه زن باردار کمک کنه توسط افرادی بیهوش شده بود و حالا اینجا تو مکانی نا آشنا دستهاش رو به میله های بلندی بسته بودن ، چشم هاش رو هم همینطور نمیتونست جایی رو ببینه اما صدا ها رو میشنید و بوها رو استشمام میکرد.
دلیل اینکه چرا گرفته بودنش براش مبهم بود اما خوب میتونست بفهمه تمام این ها زیر سر همسرش بوده چون از چند متر دور تر عطر تنش و بوی سوختن سیگارش رو حس کرده بود.
لبهاش رو روی همدیگه فشرد و سرش رو پایین انداخت، خسته و عصبی بود بکهیون داشت باهاش بازی میکرد.
تائو میله باریک و بلندی دستش بود اون رو به کمر لخت چانیول چسبوند و به بکهیون که چندمتر اون ورتر روی یک صندلی نشسته بود و به آرومی سیگار میکشید خیره شد.
_میخوای چطوری برات بکشمت برادر؟
بکهیون کام عمیقی از سیگارش گرفت فضای گاراژ نیمه تاریک بود و صدای باریدن بارون به گوش میرسید، و گاهی هم صدای رعدو برق.
دود غلیظ سیگارش رو از بین لبهاش رها کرد و مشغول بازی کردن با گوشه فندک طلایی رنگش شد.
تائو به فردی که کنار دستگاه چرخ گوشت ایستاده بود اشاره کرد.
_دوستداری مثل گوشت برات رندش کنم؟
با همون میله ضربه ای به کمر چانیول زد، چانیول اخم هاش رو تو هم کشید
_حتی میتونم استخون هاش رو برات خورد کنم برادر...
بکهیون فندکش رو روشن کرد و نگاهش روی شعله کم حرارت آتیش سرخ خیره موند.
"من پنج سال برات صبر نکردم تا با جنازت روبه رو بشم"
جمله ای که مدام تو سرش میچرخید و تنها یک معنی داشت اینکه چانیول با یه نقشه قبلی وارد زندگی بکهیون شده و تمام این ها اتفاقی نیست.
فندکش رو خاموش کرد و کمی سرش رو بالا گرفت، دیدن جسم نیمه لخت چانیول با دستهایی که به غلو زنجیر کشیده شده بودن براش خوشایند نبود اما اون مرد باید تاوان پس میداد تاوان بازی با بیون آندارس
بکهیون با انگشت به مردی که شلاق به دست کنار تائو ایستاده بود اشاره کرد و اون مرد سیاه پوست به ادای احترام به بکهیون شلاقش رو بالا برد و اولین ضربه رو روی کمر لخت چانیول به جا گذاشت.
دردش اینقدر غیر قابل منتظره بود که ناله دردناکی از بین لبهای چانیول رها شد و سرش رو بلند کرد.
و ضربات دوم و سوم پشت سر هم رو کمر چانیول به جا گذاشته میشدن.
کم کم بکهیون میتونست صدای مرگ رو داخل گاراژ بشنوه اون هیچ رحم و احساسی نسبت به مرگ چانیول نداشت به پشتی صندلیش تکیه زده بود و فندکش ما بین انگشتای باریکش به رقص در اومده بود با یه پوزخنده.
تائو کنار گوش چانیول عربده زد:قرار مثل سگ بکشمت حرومزاده‌‌‌...
سوزش و درد شلاق پوست کمر چانیول رو شکافته بود و حالا به اعماق وجودش میرسید این درد...درد...درد!
کجای کارش اشتباه بود؟

بکهیون به ارومی تماشش میکرد ساعت از پنج صبح هم میگذشت و خبری از تماسی که انتظارش رو میکشید نشد.
"چقدر بد"
چقدر حیف که پارک چانیول نتونسته بود بیگناهیش رو اثابت کنه و حالا تو این گاراژ بو گندو میمرد.
نفس عمیقی کشید انگار بارون کم کم داشت بند می اومد از جاش بلند شد.
صدای قدم هاش داخل گاراژ پیچید و همین باعث شد مردی که چانیول رو شلاق میزد دست نگهداره.
بکهیون درست پنج متر با جسم رنج و درد کشیده ی چانیول فاصله داشت فقط پنج متر با یه دروغگو که وارد زندگیش شده بود و جوونش رو نجات داده بود فاصله داشت.
کلتش رو از جیب بارونیش بیرون کشید انگار قرار بود خودش کار چانیول رو تموم کنه.
لوله باریک صدا خفه کن رو داشت به سر تفنگش وصل میکرد.
تائو خودش رو کنار کشید و به افرادش اشاره کرد تا دور بشن.
در کامل خونسردی فقط یک نخ سیگار رو روی لبهاش روشن کرده بود و داشت به نمایش بکهیون نگاه میکرد.
سرش رو با تاسف تکون داد و نالید:از بین بردن جنازه اش دردسره...
به هیکل بزرگ چانیول اشاره کرده بود.
بکهیون تفنگش رو بالا آورد و پیشونی عرق کرده چانیول رو هدف گرفت.
کشتن این مرد آرومش میکرد؟
نمیدونست البته برای رسیدن به این جواب بهتر بود اول امتحانش کنه.
به هر حال بیون آندارس موجودی نبود که پشیمون بشه به هیچ وجه.
صدای کشیده شدن ماشه به گوشه چانیول رسید براش سخت نبود که بکهیون روبه روش ایستاده و میخواد اون رو بکشه.
سرش رو بلند کرد با اینکه اون رو نمیدید اما میتونست تصور کنه که بکهیون از هرشب دیگه حالش خراب تره.
_اگه کشتن من آرومت میکنه...انجامش بده...انگشتت روی ماشه نلرزه بکهیون
شاید این آخرین جمله ای بود که میتونست بهش بگه
بکهیون بی اعتنا نسبت به اینکه چانیول متوجه حضورش شده، انتظار دیگه ای هم ازش نمیرفت چون اون مرد باهوش بود.
قبل از لغزیدن انگشت بکهیون،صدای ویبره موبایلش باعث شد مکث کنه.
شاید این همون تماسی بود که انتظارش رو میکشید، اما خودش هم متوجه نبود چرا داشت به پارک چانیول یه فرصت دیگه میداد این احمقانه بود.
اخماش رو تو هم کشید و موبایلش رو از جیب شلوارش بیرون آورد.
بدون هیچ مکثی پاسخ داد.
صدای شخص مورد نظر رو از پشت گوشی شنید.
+قربان هیچ مورد و فعالیت مشکوکی از زندگی پارک چانیول پیدا نکردیم.

بکهیون تماس رو قطع کرد،کلتش رو پایین آورد، پارک چانیول خکش شانس بود یا بکهیون بخشنده!
کلاهش رو روی سرش گذاشت، سیگارش رو روی لبهاش روشن کرد نگاهی به وضعیت چانیول انداخت چندان خوب نبود و چندان هم در شان همسری بیون آندارس.
کام عمیقی از سیگارش گرفت و دود غلیظش رو از بین لبهاش رها کرد.
_میتونی بعد از کارت بعضی وقتا به خونه منم سر بزنی
چانیول گیج شده بود و نمیدونست چه اتفاقی در حال رخ دادنه.
+مرده ها نمیتونن به ادم ها سر بزنن...
بکهیون سرش رو تکون داد:نه چانیول نمیتونن مرده ها نمیتونن هیچکاری انجام بدن...اونا فقط نگاه میکنن
پک دیگه ای به سیگارش زد:درست مثل من...که فقط نگات کردم
نگاهش رو از چهره وا رفته چانیول گرفت و قدم هاش رو به سمت خروجی گاراژ تند تر کرد.
نیاز داشت بخوابه چشم هاش برای یک خواب راحت مدتها بود که زار میزدن.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now