✎𝙿𝙰𝚁𝚃:9ᝰ

595 140 26
                                    

یه تای از ابروهای چان یول بالا پرید:شام امشب مناسبت خاصی داره؟
فرجینیا در حالی که با کارد و چنگال استیک گوشت رو تکه میکرد از گوشه چشم نگاهی به چان یول انداخت:شاید...میتونی حدس بزنی؟
چان یول نگاهش رو تو میز غذا چرخوند و اولین چیزی که به ذهنش اومد رو گفت:سالگرد ازدواجمون!
دیدن قیافه پوکر همسرش کافی بود تا بهش بفهمونه سالگرد ازدواجشون تقریبا دو ماه پیش بود.
با همون صورت بی احساس گیلاسش رو به لب هاش نزدیک کرد:سر از کار زن ها در نمیارم
فرجینیا با تاسف سرش رو تکون داد به هر حال باید بیخیال این موضوع میشد که همسرش میتونه بچه دار شدنشون رو حدس بزنه
با دستمال سفید دور دهنش رو پاک کرد و دستش رو به زیر چونه اش زد و نگاهش رو صورت چان یول ثابت موند دلش میخواست پسر دار بشه یه پسر درست شبیه به چان یول.
لب هاش به لبخند گرمی کش اومد و ته دلش حس شیرینی قلبش رو به وجد آورد.
_میخوام کمکت کنم شاید بتونی راحت تر حدس بزنی
با شیطنت گفت و چان یول با کنجکاوی ابرویی بالا داد:خوب!
فرجینیا با ذوق زدگی به حرف اومد:چیزیه که ما خیلی منتظرش بودیم
چان یول سردرگم نگاش کرد تو این پنج سال کوفتی و زندگی تحمیلی که داشت تنها چیزی که انتظارش رو کشیده بود دیدن بیون آندراس بود.
_واقعا؟
فرجینیا اخم کرد:چان یول این خیلی راحته
چان یود خواست چیزی بگه که صدای بلند شدن زنگ خونه باعث شد توجه هر دوشون به سمت در ورودی جلب بشه
ساعت 10شب بود و هیچکدومشون منتظر اومدن کس خاصی نبودن.
چان یول مشکوکانه نگاهی به فرجینیا انداخت:منتظر کسی بودی؟
فرجینیا سرش رو تکون داد:نه
بلند شدن صدای زنگ برای بار دوم باعث شد چان یول برای باز کردن در از پشت میز بلند شه.
فرجینیا از جاش بلند شد و مشغول جمع کردن ظرف و بشقاب های خالی رو میز شد:شاید نگهبان ساختمون باشه ازش خواسته بودم خریدای اینترنتمو تحویل بگیره
چان یول بی اعتنا به چیزی که شنیده بود دستگیره در رو گرفت و با اخم خاصی که وسط پیشونیش موج میزد در رو باز کرد.
لب های باریک شخصی که مقابلش ایستاده بود به لبخند مرموزی کش اومد و با احترام کلاه مشکی رنگش رو از روی سرش برداشت:شب بخیر آقای پارک
فشار دست چان یول روی دستگیره بیشتر شد طوری که رگهای روی دستش کاملا متورم شدن و نتونست نگاه میخکوب شده اش رو از بکهیون بگیره.
بدون اینکه به روی خودش بیاره پوزخند زد:شب بخیر...
گوشه ای از ابروی بکهیون بالا تر رفت:فک کنم موبایلم پیش شما جا مونده باشه!
چان یول قیافه متعجبی به خودش گرفته:یه موبایل تو جیب کتم پیدا کردم اون ماله شما بود؟
_چطوره اینقدر رسمی حرف نزنیم چان!
چان یول پوزخند زد:امکانش هست اما نمیتونم ازت دعوت کنم بیای داخل
بکهیون قیافه حق به جنابی به خودش گرفت:تو نه...اما همسرت دعوتم میکنه
هنوز جمله اش تموم نشده بود که صدای فرجینیا از پشت چان یول بلند شد:کیه عزیزم؟
چان یول مجبور شد به پشت سرش برگرده فرجینیا تقریبا کنار دستش ایستاد و با تعجب به فردی که روبه رویش ایستاده بود خیره شد چهره اش براش آشنا بود اما نمیدونست اون رو کجا دیده؟ مجله!! تلویزیون!!
نگاه بهت زده اش رو به چان یول داد:ایشون رو به من معرفی نمیکنی؟
بکهیون سریع تر از چان یول اقدام کرد با پروریی تمام قدم به داخل خونه گذاشت و دستش رو مقابل فرجینیا دراز کرد:من دوست و شریک جدید همسرتون بیون آندراس هستم خانوم زیبا
فرجینیا نگاه معذبش رو از چان یول گرفت و با لبخند دست بکهیون رو گرفت:اوه...واقعا!!
نیم نگاهی به چان یول انداخت:راجبش چیزی بهم نگفته بودی عزیزم
چان یول فقط پلک هاش رو روی هم فشرد.
بکهیون با تفریح نگاهی به چان یول انداخت:حتما فرصت نشده...مگه نه؟
چان یول نگاه سردش رو به چشمای پر از تفریح بکهیون داد اون چشمای لعنتی دنیا رو فقط یه بازی و سرگرمی میدید.
_همینجا منتظر بمون موبایلت رو میارم
بکهیون با حالت معذبی نگاهی به فرجینیا انداخت:اوه...متاسفم زمان مناسبی برای اومدن به اینجا رو انتخاب نکردم
فرجینیا با مهربونی سرش رو تکون داد:نه...نه...اینطور نیست...خوشحال میشم اگه بیاید داخل آقای بیون
لبخند رو لب های بکهیون پررنگ شد:ممنونم
از گوشه چشم نگاهی به چان یول انداخت:همسر مهربونی داری پارک...باید بیشتر از این ها مراقبش باشی
فرجینیا خندید و راه رو برای بکهیون نشون داد.
"بیشتر از این ها مراقبش باش"
حرفی که برای چان یول تعهدید بود و یه هشدار بزرگ که به راحتی ته دلش رو خالی میکرد در حالی که تمام عضلاتش منقبض شده بود نفس عمیقی کشید بکهیون مثل آب خوردن آدم میکشت.
سعی کرد آروم باشه دستش به لای موهای مشکی رنگش کشید و پشت سر اون دو نفر از ورودی خارج شد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now