✎𝙿𝙰𝚁𝚃:18ᝰ

527 155 33
                                    

بوی ادکلن تند وسرد صدای بلند موزیک رقص نور، جیغ و داد هیجان غیر قابل کنترل مهمونها.
قالب بورلین یخ به کندی داخل ویسکی ذوب میشد نگاه بکهیون از طبق بالا به پایین بود همه در حاله رقص.
انگشت باریک و بلندش رو لبه لیوانش میچرخید و داشت تک تک مهمونها رو تماشا میکرد.
تاجار،بانکدار،سیاستمدار،دلال پول،قاچاق چی مواد،سهامدار، رئیس بیمارستان، سرمایه گذار، قاضی، رئیس پلیس.
تک تک اونا آدم های سرشناسی بودن که بکهیون به خوبی همشون رو میشناخت نیشخند باریکی گوشه لبش شکل گرفت و همه اونا بعد از شنیدن اینکه بکهیون به این مهمونی دعوت شده خودشون رو به اینجا رسونده بودن تا براش دم تکون بدن و چاپلوسی کنن.
بکهیون جرعه ی دیگه ای از ویسکیش رو نوشید چرا صدای موسیقی اینقدر بلند و آزاد دهنده بود؟
اما بکهیون قرار بود تظاهر کنه هیچ مشکلی نداره هر چند درد شقیقه هاش از ساعتی پیش شروع شده بود و مثل موریانه مغزش رو میخورد.
مدتها میشد که تو چنین مهمونهایی شرکت نکرده بود برای به چشم اومدن و جذب افراد مجبور بود این چند ساعت رو تحمل کنه.
دستش رو روی گردن عرق کرده اش کشید و با چشمای خمارش زل زد به صحنه رقص چرا تمومش نمیکردن همه ی این حرکات تکراری بودن.
سهون که تمام مدت کنارش نشسته بود داشت به تفریح سالم خودش میرسید و از دید زدن دخترها و نوشیدن آبجوش لذت میبرد به هر حال اونم داشت کلافه میشد و انگار بکهیون قرار نبود با کسی برقصه.
خودش رو جلو تر کشید و به نیم رخ بکهیون خیره شد حتی چشماش هم به فکر فرو رفته بودن.
_هی...داری به چی فکر میکنی؟
مردمک چشم های بکهیون یک سانت هم جابه جا نشد داشت دختر سیاه پوستی رو نگاه میکرد که با لوندی خودش رو روی میله باریک رقص وسط سالن میکشید و همراه با رتیم آهنگ میرقصد موهای بلند وفری داشت که نیمی از چهره اش رو پوشنده بودن.
"همه چیز رو به راهه من میتونم کمکت کنم"
صدای سهون دوباره کنار گوشش پیچید:بکهیون!
"من نمیذارم بهت آسیب بزنن میتونم تا مرکز پلیس برسونمت"
قاطعیتی که تو صدای چان یول موقع کمک کردن به اون دختر موج زده بود تحسین برانگیز بود طوری که انگار مطمئن بود کسی نمیتونه بهش صدمه بزنه.
اخم های سهون تو هم گره خورد:داری به اون عوضی فکر میکنی؟
_از کجا اینقدر مطمئن بود که من عاشق برند سیگارش میشم؟
بکهیون با گنگی گفت درحالی که سوال زیادی تو ذهنش میپچید.
سرش رو برگردوند تاثیرات الکی که خورده بود زیر گلوی سفیدش و رگهای برآمدش هنر نمایی میکرد حتی اون چشم های بی تعادل و خمار بازتابی از مستی ناپیدا در بکهیون بود.
+راجبش تحقیق کردی؟ کنت تنها سیگاریه که کافین بالایی نسبت به بقیه سیگارها داره
دستش رو داخل جیب شلوارش فرو برد و جعبه طلایی رنگ از سیگارش رو بیرون کشید و مقابل چشمای سهون روی میز قرار داد.
+تاثیرات عجیبی هم روی مغز میذاره
نیشخند زد:هرکسی نمیتونی از پس کشیدنش بر بیاد
+به هر حال...
جعبه رو باز کرد و یک نخ سفید و باریک رو بین انگشت هاش جا داد
+هر کسی هم بیون آندراس نیست سهون
_داری به چی فکر میکنی؟
بکهیون ابرویی بالا داد سیگارش رو بین لب هاش قرار داد و با فندک روشنش کرد مشغول گرفتن یک کام عمیق از سیگار و بالا و پایین کردن افکارش بود.
دود خاکستری رنگش رو از بین لبهاش رها کرد.
و اخم جایگزینی شد روی پیشونیش.
+به اینکه اگه همه اینا یه جور بازی باشه چی؟
_پس به پارک چان یول مشکوکی
بکهیون مشغول ریختن مشروب داخل گیلاسش شد.
+زیادی طرفه فرشته هاست و این خوب به نظر نمیرسه
_تو نیازی بهش نداری همین الان هم میتونی حذفش کنی
بکهیون زیر چشمی نگاهی به صورت جدی سهون انداخت.
_عجله برای کشتن چانیول بیهوده اس اون مثل یک مهره تو صحفه شطرنج میمونه که منو به رئیس جمهور کره نزدیک میکنه از طرفی با وجود اون راحت تر میتونم مزاحمی مثل عبدل ادریس رو از سر راهم بردارم و در آخر یک مرگ باشکوه هم براش در نظر گرفتم که مثل یک قهرمان از دنیا بره
سهون متعجب نگاش کرد:برای مرگش نقشه داری؟
سیگار رو به لب هاش نزدیک تر کرد:هممم...البته
و با ابرهاش به مردی که به آرومی به میزشون نزدیک میشد اشاره کرد.
مردی درشت هیکل با صورت و اجزای بدنی که تماما خالکوبی و تتو شده بود بلاخره درست روبه بکهیون نشست
سهون نگاهی بهش انداخت تا به حال چنین کسی رو ندیده بود و منتظر این بود که بکهیون همه چیز رو توضیح بده.
بکهیون با خوش رویی لبخندی زد:سلام جیمز
جیمز فقط خیره نگاش کرد
سهون بی صبر به حرف اومد:اون کیه؟
بکهیون لبخندی به بی صبری سهون زد و به نرمی دود سیگارش رو از بین لب هاش رها کرد.
_یکی از افراد قدیمی
سهون ابرویی بالا داد:افراد قدیمی؟...چطور تاحالا من ندیدمش!
بکهیون خیره نگاش کرد:دیدش سهون...دیدش فقط یادت نمیاد
سهون گنگ و گیج اخم کرد مطمئن بود که همچین شخصی رو تا به حال ندیده.
بکهیون دوباره به جیمز خیره شد با اون تتو ها سیاه روی صورتش و سر تاس کاملا شبیه هیولا ها شده بود.
_جیمز...تعطیلات بهت خوش گذشت!
پاسخ جز نگاه خیره جیمز دریافت نکرد اون مرد طوری نفس میکشید که انگار عصبی و کلافه اس!
بکهیون به صورتش خندید:اوه...خدای من فراموش کرده بودم که زبونت رو قطع کردم نمیتونی حرف بزنی
صدای خنده هاش تو اون جوه شلوغ داشت اکو میشد سهون با تردید انگشتش رو گوشه لبش کشید و با نگاهش کوچک ترین حرکات جیمز رو دنبال میکرد.
بکهیون به سختی خنده اش رو خورد و خودش رو جلو تر کشید تا از جیمز پذیرایی کنه:متاسفم پسر جزییات مزخرف هیچ وقت تو ذهنم نمیمونه
گیلاس جیمز رو پر کرد.
و دوباره به پشت صندلیش لم‌ داد:زمان زیادی رو استراحت کردی باید از لاکت بیای بیرون
از یقه لباسش عکسی رو بیرون کشید و مقابل جیمز پرتش کرد.
جیمز بی درنگ عکس رو برداشت و به تصویرش خیره شد نیازی نبود سوالی بپرسه تمام جزییات زیر عکس نوشته شده بود.
نگاه منتظرش رو به بکهیون داد.
بکهیون کمی سرش رو کج کرد:مطمئنم که نمیشناسیش پارک چانیول همسر آینده ام
انگشتاش لابه لای موهاش چرخید:روز جهانی کودک 20نوامبر شرکت کنت ساعت 21راس ساعت 21 باید اون مرد رو وقتی بین جمعی از انسان های خیر در حاله سخنرانیه به قتل برسونیش
سرش رو کمی کج کرد: ترجیحا به صورتش شلیک نکن نمیخوام موقع خاکسپاریش خبرنگارها از صورت داغون شده اش انتقاد کنن حوصله جواب دادن به هیچ کدوم از اونها رو ندارم
سهون با تاسف نفس عمیقی کشید.
_ممکنه تا اون موقع هر اتفاقی بیفته اما من طبق برنامه ریزی خودم پیش میرم همونطور که تو این چندسال خودت رو گم و گور کرده بودی و هیچکس از وجودت خبر نداشت تا زمان کشتن چانیول هم خودت رو گم و گور میکنی نه تماسی و نه پیامی از من دریافت خواهی کرد به هیچ وجه ممکنه همه اینا کنترل بشه برای همین آوردمت اینجا تا اینا رو به خودت بگم حالا هم میتونی از جلوی چشمام دورشی و یه دختر هرزه رو اینجا به فاک بدی تا 20نوامبر بعد از اون هم یه فکری برات میکنم
سهون با نگاش دور شدن جیمز رو دنبال میکرد:پس نقشه ات اینه!
بکهیون شقیقه اش رو گرفت و فشار داد:کوکائین همراهت هست؟
سهون به سمتش برگشت:دارم ازت سوال میپرسم؟
به تندی گفت
بکهیون سرش رو بین دستاش گرفت و نالید:فاک...فاک لعنت بهت اوه سهون از جواب دادن به سوال تکراری متنفرم خودت که دیدی نقشم همین بود
_اگه نظرت عوض شد میخوای چه گوهی بخوری؟
+عوض!!...
سرش رو تکون داد در حالی که از شدت دردش گیج هم میزد:نه...عوض نمیشه...همه چیز طبق خواسته من میره جلو
سهون عصبی خندید:اره...اره درسته چون تو بیون آندراس عوضی هستی
بکهیون چشماش‌ رو ریز تر کرد و نگاهش رو به سهون داد چرا اینقدر عصبی به نظر میرسید:چیشده سهون!
سهون هنوز عصبی میخندید و هیچی کنترلی رو خودش نداشت جرعه از مشروبش نوشید و با همون خنده ی عصبی سرش رو تکون داد:تو...تو اونو زنده نگه داشتی همونی که داشت منو به کشتن میداد حالا جزئی از سگ های وفادارت شده و میاد اینجا جلوی من برات دم تکون میده
_سهون!!
+دهنت رو ببند من بخاطر جاسوسی اون نزدیک بود کل زندگیم رو از دست بدم
_به اندازی کافی مجازاتش کردم تمومش کن
ابروهای سهون با تعجب ساختگی بالا تر رفت:اوه درسته تو زبونش رو قطع کردی
دستاش بی اراده تو هوا تکون خورد:اما حالا اون برگشته و تو ازش برای کشتن پارک چانیول استفاده میکنی...من...من اینکارت رو درک نمیکنم میتونستی از افراد دیگت استفاده کنی
به موبایلش از روی میز چنگ زد و از جاش بلند شد: درست شبیه به پیرمردها شدی به جز کشتن آدم ها کار دیگه ای هم بلدی؟
بکهیون در کمال آرامش نگاش کرد:من میتونم بهت توصیح بدم اما الان نه...اوکی
سهون به سمتش خم شد و تو صورتش غرید:متاسفم اما بهتره که خودت رو به فاک بدی دوست عوضی من
به تندی از بکهیون فاصله گرفت و خودش رو به راه پله ها رسوند از بین این همه هیاهو به راحتی تونسته بود صدای فریاد بکهیون رو هم‌ بشنوه اما اهمیتی نداشت.
بکهیون به موهاش چنگ زد و صداشو بالا برد:فاک بهت سهون من هیچی همراهم نیست
جمله آخرش رو بلند تر داد زد:چطوری برگردم خونه...
دست گرمی که روی شونه اش نشست باعث شد حرکت نورون های مغزش رو حس کنه عطر سرد اما ملایمی رو استشمام کرد و بیشتر از چند ثانیه طول نکشید که همون دختر سیاه پوست درست مقابل چشماش قرار گرفته بود.
بکهیون نیشخند زد:اوه...
دختر لبخند دندون نمایی زد و یک ردیف از سفیدی دوندن هاش رو نمایش گذاشت:سلام...آندراسه
بکهیون نگاهی به دست دختر که هنوز روی شونه اش قرار داشت انداخت:جالبه منو میشناسی
دختر دستش رو پس کشید و با عشوه گری کنار بکهیون نشست:معروفیتت تا آسیای شرقی هم پیچیده
بکهیون مست بود اما هنوز هوشش رو داشت:نه...من فقط یه دانشمند ساده ام
دختر چپ چپ نگاش کرد
و همین باعث شد بکهیون ادامه جمله اش رو کامل کنه:و البته کمی هم پولدار
نگاه تیز دختر روی جعبه سیگار بکهیون چرخید و بدون هیچ اجازه ای جعبه اش رو برداشت.
_چه آدم فروتنی...فقط کمی پولدار!!!
جعبه رو باز کرد و زیر چشمی به بکهیون خیره شد.
بکهیون نگاه کلی به سالن انداخت:اونقدری که شاید بشه اینجا رو خرید
صدای خنده دختر بلند شد:ولی اصلا دلم نمیخواد اینجا رو بفروشم
بکهیون لبخند کجی زد:پس صاحب اینجا تویی؟
_میبینم که قدرت تحلیلت رو از دست دادی
+شاید هم بخاطر اینکه خیلی خوب میتونی مثل هرزه ها باسنت رو تکون بدی بهت نمیاد صاحب یه بار به این بزرگی باشی
دختر یه نخ از سیگار رو از داخل جعبه اش بیرون کشید:قبلا ماله خواهر خوانده ام بود همیشه مجبورم میکرد که روی اون سکو برقصم اما آخرش داستان غم انگیزی داشت مرد و اینجا به من رسید.
بکهیون فندکش رو به سمت دختر گرفت: خواهر خونده ی بیچارت رو چطوری به قتل رسوندی؟
سیگار بین لبهای قلوه ای دختر جا گرفت بکهیون با فندک سیگارش رو روشن کرد و دختر بعد از کام گرفتن از سیگارش به حرف اومد.
_فقط چندتا از دوست پسرهای قدیمیم رو فرستادم سراغش
با تفریح به سیگارش خیره شد:اوه...کنت...بینظره!!
بکهیون لبخند زد:بخاطر داستان سرگرم کننده ای که تعریف کردی بهت اجازه میدم ازش لذت ببری
دختر پوزخند زد و نگاه کلی به بکهیون انداخت:آدم حریصم با چیزهای کوچیک قانع نمیشم
بکهیون مشغول نوشیدن مشروبش شد:این عالیه...اسمت چیه دختر!
_رزالین
بکهیون سرش رو جلوتر کشید و به چشمای سیاه و وحشیش خیره شد:خوب رزالین با چی قانع میشی؟ شاید بهتره یکم برام ساک بزنی
دختر نگاهش رو به پایین تنه بکهیون داد:پیشنهاد بدی نیست
بکهیون با خنده دستش رو جلوتر برد و زیر چونه رزالین رو لمس کرد:قبلا یه دوست دختر سیاه پوست داشتم با اون لب های قهوه ایش خیلی خوب میتونست برام ساک بزنه
سر دختر رو جلوتر کشید و تو چند سانتی دخترش نفسش رو رها کرد.
_اما بعدش نمیدونم چه بلایی به سرش اومد
نگاه پر از شهوت بکهیون و طرز نفس کشیدنش داشت رزالین رو دیوونه میکرد و ضربان قلبی که ناخواسته اوج گرفته بود.
+میتونم اینجا هم برات انجامش بدم
بکهیون خرسند از این حس پوزخند زد: زانو بزن
دختر با خنده موهای فرش رو روی یک طرف از شونه اش ریخت و جلوی پاهای بکهیون به زانو در اومد اهمیت نداشت که افراد زیاد قراره اونا رو تماشا کنن به هرحال از این اتفاق ها تو این بار زیاد می افتاد.
بکهیون از بالا با تحقیر نگاش میکرد و پوزخندش رو حفظ کرده بود.
دستهای دختر بالا اومد و با خنده دستش رو روی رون پاهای بکهیون کشید:میخوای من برات بازش کنم
صدای خنده اش از رو تفریح بلندتر شد و دستش برای باز کردن زیپ شلوار بکهیون جلوتر رفت که مچ دستش بین دست بکهیون گیر افتاد.
رزالین منتظر نگاش کرد،بکهیون خودش رو جلوتر کشید و روی صورت دختر خم شد:همین الان یادم افتاد که من یه دوست پسر دارم که از خیانت خوشش نمیاد و به شکل ترسناکی داری بهمون نزدیک میشه
چند لحظه سکوت کرد نفس کشید و لبهاش به لبخند کش اومد:و همین الانه که صدا بزنه...بکهیون!
+بکهیون
...
.
.

"هی تو به انفورسر کم لطفی نکن تا مورد لطف و عنایت بیون آندراس قرار بگیری..."

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now