✎𝙿𝙰𝚁𝚃:43ᝰ

216 58 37
                                    

پک عمیقی از ته مونده سیگارش گرفت واونو زیر پاش انداخت،اون سه نفر تونسته بودن توسط قلاب های الکتریکی خودشون رو روی پشت بام موزه انگلستان برسن،دوربین های مدار بسته توسط سهون هک شده،و مامورین نگهبانی تا زمانی که اونا وارد ساختمون بشن چیزی متوجه نمیشدن.
چانیول بعداز نگاه کلی به اطراف ساختمون با سرش به سقف گنبدی شکل که از شیشه ساخته شده بود اشاره کرد:
-تنها راه ورود به ساختمون همین جاست...باید شیشه رو بشکنیم
لوهان با دستپاچگی گفت:
-اما اینطوری سرو صدا میشه
بکهیون کف نیم بوتش رو روی لاشه سیگارش کشید و جلوتر اومد:
-اره سروصدا میشه
کلاهش رو روی صورتش کشید،و از جیب شلوارش چیزی شبیه به چاقو بیرون آورد در واقعا اون یه شیشه بر بود.
چانیول تعجب نکرد حدس میزد که اون فکر همه جا رو کرده باشه،پس اون هم درست مثل بکهیون صورتش رو پوشند و کنارش رو زانو نشست، بکهیون با دقت داشت، شیشه ضخیم رو برش میداد،و چانیول به عنوان یه مامور ویژه باورش نمیشد که الان به یه دزدی اومده.
-قراره از اینجا چی بدزدیم؟؟
بکهیون پوزخند زد:
-دوست داری چی بدزدیم؟
-سوال منو با سوال جواب نده
بکهیون یک لحظه دست از کار کشید و به سیاهی چشم های چانیول خیره شده که از لای اون دوتا سوراخ کلاه به سختی دیده میشد.
-انگلیس خودش یه شاه دزده...موزه تاریخ انگلیس؟تو این موزه لعنتی آثار تاریخی هر کشوری رو میتونی پیدا کنه به جز تاریخ انگلیس
نگاهش رو گرفت و دوباره مشغول کارش شد:
-ما قرار نیس چیزی بدزدیم تو طبقه اول این موزه تاج سلطنتی اولین ملکه انگلیس الیزابت اول نگهداری میشه سنسورهای حساسی روش کار گذاشتن و هک کردن سنسورها غیرممکنه،من تمام آژیرها رو از کار انداختم به جز اون،ما فقط قراره سنسورها رو تحریک کنیم و بعد از اینجا خارج میشیم، تحریک سنسور ها باعث میشه یه هشدار امنیتی تو سطح انگلستان فعال بشه...و در نتیجه توجه همه به اینجا جلب میشه
با تموم شدن حرفهاش کار برش زدن شیشه هم تموم شده بود.
چانیول بازوش رو گرفت و اونو به سمت خودش کشید،چانیول به سختی میتونست چشماش رو نگاه کن اما لبهای باریک و کبود بکهیون از پس اون چاک سیاه کلاه کاملا تو چشم میزد.
-برای اینکار ما رو کشوندی اینجا تو حتی به حضور من هم احتیاج نداری همه کارها رو که میتونی خودت انجام بدی...
نگاه بکهیون بین چشم ها و دندون ها جفت شده چانیول چرخید.
-یول...تو تیراندازیت خیلی خوبه تو این ساختمون کوفتی حداقل 20تا نگهبان کله گنده هست که دوبرابر تو هیکل دارن و مثل آب خوردن آدم میکشن
با سرش به لوهان اشاره کرد:
-این بچه هم باید یه چیزایی رو یاد بگیره من میرم طبقه اول شما هم از پشت سر منو پوشش میدین
بازوش رو از بین دستای چانیول بیرون کشید و با تاکید جمله آخرش رو ادا کرد:
-و هر نره خری جلوت رو گرفت میکشیش
قلابش گوشه میله نزدیک به سقف گنبدی جفت کرد،و برای پایین رفتن،لب شیشه ای که برش زده بود ایستاد.
نگاه سردش رو به لوهان داد:
-بعد از من تو میای پایین‌..‌.حواست باشه دست از پا خطا نکنی وگرنه زنده از اینجا بیرون نمیری
با تموم شدن حرفش،مثل قطره بارونی که تو دل خاک سقوط میکنه،پایین پرید.
چانیول که از اون بالا نگاهش میکرد بکهیون در عرض پنج ثانیه به کف طبقه سوم رسیده بود،با دستش اشاره کرد حالا نوبت لوهان بود.
چانیول به سمتش برگشت لوهان خشکش زده بود و حتی نمیدونست باید چیکار کنه!
-چرا همونجا ایستاد زود باش برو پایین
لوهان آب گلوش رو به سختی پایین فرستاد:
-آخه...من...نمیدون...
قبل از اینکه حرفش تموم بشه چانیول با عصبانیت مچ دستش رو گرفت و اونو کنار خودش نگه داشت.
-تو اون پادگان لعنتی پس چس یادت دادن ها؟؟
تقریبا داد زد بود.
خودش خم شد و قلاب رو دور کمر لوهان بست.
-اگه من فرمانده ات بودم تا الان ده بار گردنت رو میشکستم...آخرین سربازی که زیر دست من بود،بخاطر اینکه نتونست یک دقیقه زودتر از خواب بیدار بشه یه پاشو از دست داد
قلاب ها رو جفت کرد
نفس لوهان تو سینه اش حبس شده بود:
-من بخاطر همین اخراج شدم
چانیول یقه لباسش رو گرفت و اونو به سمت لبه شیشه کشید.
-ولی من آدمت میکنم
مردمک چشم های لوهان گشادتر از حد معمولش شد،و قبل از اینکه به خودش بیاد چانیول اونو رها کرده بود،
لوهان با سرعت کندتری نسبت به بکهیون فرود اومد،چون چانیول هوای قلابش رو داشت.
وقتی پاهاش کف زمین رو لمس کرد،ضربان قلبش اوج کرد اون تقریبا یه سقوط آزاد رو تجربه کرده بود.
بکهیون بی سرو صدا به قلابش اشاره کرد که اونو از دور کمرش باز کنه،لوهان با دستپاچگی زیاد قلابش رو باز کرد و خودش رو کنار کشید،
چانیول هم همون لحظه خودش رو پایین فرستاد، روان و بدون هیچ مکثی فرود اومد طوری که انگار هر روز اینکار رو انجام میده.
قلابش رو باز کرد،و تفنگش رو از پشت کمرش بیرون آورد،کمی لنگ میزد اما کار بکهیون رو راه مینداخت.
پشت ستون بزرگ سالن پناه گرفتن، سالنی که توش قرار گرفته بودن بزرگ تر از هر چیز دیگه به نظر میرسید، و در هر یک متر مربع یک شی باستانی وجود داشت که توسط شیشه ها بلندی از محافظت میشد.
بکهیون در حالی صدا خفه کن رو سر تفنگش میبست آروم لب زد:
-من میرم طبقه اول چانیول تو پشت سرم میای طبقه دوم
و نگاهش رو به لوهان داد:
-تو هم همینجا میمونی تا برگردیم، هر کسی به جز ما جلوت سبز شد بکشش
لوهان نگاه آشفتش رو چانیول داد.
اما کاری از چانیول برنمی اومد پس اون هم حرف بکهیون رو تایید کرد.
-همینجا بمون.
بکهیون خودش رو کنار دیوار کشید و چانیول هم پشت سرش راه افتاد.
لوهان تکیه اش رو به ستون پشتش سرش داد و سرش به ستون کوبید داشت دیونه میشد، به نفس نفس زدن افتاد،اسلحه ای که تو دستش بود رو محکم گرفت، کف دستش عرق کرده بود، حتی میشد این رو از روی دستکشی که پوشیده فهمید،اگه بخاطر نجات خانواده اش نبود هیچ وقت تن به همچین کاری نمیداد،دستش رو مقابل دهنش گرفت تا جلوی بلند شدن صدای نفسش رو بگیره،اون شجاعت کافی برای همچین کاری رو نداشت.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now