✎𝙿𝙰𝚁𝚃:53ᝰ

281 81 72
                                    

قدم های بلندی در امتداد اتاق برمیداشت، و سعی میکرد تو ظاهر کاملا خونسرد به نظر برسه،
سهون با اخم تندی کنار دست پزشک خانوادگی خودشون ایستاده بود و با دقت به وضعیت بکهیون نگاه میکرد که توسط دکتر در حال معاینه اس.

حتی چانیول یک کلمه هم حرف نزده بود چه اتفاقی براشون افتاده، و هر دوشون با سر و صورت خونی خودشون رو به خونه سهون رسونده بودن البته بکهیون هنوز بیهوش روی تخت افتاده بود و دکتر مشغول بستن زخم روی سرش بود.

بعد از چک کردن سرم برای آخرین بار پزشک ویلسون که پیرمرد جا افتاده و با تجربه ای بود، دست هاش رو با دستمال سفیدی تمیز کرد و بلاخره به سمت سهون برگشت که تمام مدت با استرس کنارش نفس میکشید و کاملا عصبی به نظر میرسید.

پیرمرد عینکش رو از روی چشم هاش برداشت و از کنار سهون رد شد.

-آقای اوه ضربه بدی به سر دوستت وارد شده فعلا به طور موقت خون ریزیش رو بند آوردم اما برای معانیه بیشتر حتما باید به متخصص مغز و اعصاب مراجعه کنه، از اونجایی که گفتید خون از دماغش باز شده حتما بهتر چکاپ بشه!
آرامبخش تو سرمش تزریق کردم ممکن تا فردا ظهر خواب باشه، معلومه به نور حساسیت داره تا وقتی که خودش بیدار نشده پرده های اتاق رو کنار نزنید.

کیفش رو از روی تخت برداشت و دستش رو به سمت سهون برگشت.
اگه حالش بهتر نشد و دوباره از دماغشون خون اومد حتما به متخصص مراجعه کنید
سهون به سختی لبخند زد، گوشه لبش کش اومد و محترمانه دستش رو به سمت دکتر دراز کرد.

-از لطفتون ممنون که این وقت شب خودتون رو به اینجا رسوندید آقای ویلسون
پیرمرد بالبخند دست سهون رو گرفت و جوابش رو داد
-به هر حال باید محبت های خانواده شما رو جبران کرد

دست سهون رو با خوش رویی رها کرد و به سمت در اتاق برگشت کنار در توجه اش به مرد جوان و قد بلندی که پی در پی دور خودش قدم زده بود جلب شد
جلو تر رفت و به وضعیت آشفتیه چانیول خیره شد.

-مرد جوان فکر کنم توام زخمی شده باشی چطور یه نگاه به زخم روی شونت بندازم؟
چانیول بااخم نگاهی به اخم روی شونه اش انداخت، متوجه خون ریزی زخمش نشده بود و حتی دردی رو شونه اش حس نکرده بود به هر حال ذهنش درگیر تر از این حرفا بود تا به زخم شونه اش اهمیت بده!

سرش رو تکون داد و به سردی لب زد:
-نیازی نیست خودم پانسمانش میکنم
پیرمرد شونه بالا انداخت و از اتاق خارج شد.
چانیول با کلافگی به سمت بکهیون برگشت، دور تا دور سرش با بانداژه سفید پانسمان شده بود، و چشم هاش کاملا به خواب عمیق رفته بود نفس های بلند و عمیقش نشون دهنده پایدار بودن وضعیتش بود.
خواست جلوتر بره که سهون به بازوش چنگ زد و اون عقب کشید و طوری هولش داد که چانیول به دیوار پشت سرش خورد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now