✎𝙿𝙰𝚁𝚃:14ᝰ

559 147 58
                                    

پنج روز از مراسم تدفین فرجینیا همسر چان یول و آخرین دیدارش با بیون آندراس میگذشت.
در عین ناباوری هیچ اتفاق خاصی رخ نداده بود و بکهیون بیشتر این حس رو داشت که مراسم تاج گذاریش تو قلب شیکاگو یا چیزی فراتر از اون به تعویق افتاده.
تمام مدت ساکت و آروم جایی نزدیک به سهون نشسته بود و تو این سکوت سرسام آور فارق از بحث شرکت و سهام دارهایی که دور این میز کنفراس جمع شده بودن تو عمق افکار تاریکش غرق میشد.
حس میکرد به چیزی نیاز داره اما به چی؟
تو تمام دنیا چیزی وجود نداشت که بکهیون احساس نیاز کنه و به دستش نیاره اما حالا کمی گیج به نظر میرسید و از دست خودش کلافه بود.
دامی که برای شکار پارک چان یول پهن کرده بود چرا جواب نمیداد؟
قطعا چیزی این وسط درست به نظر نمیرسید، قطعا پارک چان یول چیزی رو ازش مخفی میکرد اما اون چی بود؟
لب هاش رو روی همدیگه فشرد و دستش به شدت مشت شد اون مرد عوضی از خودراضی ذهن بیون آندارس رو داشت به چالش میکشید خوب بود حداقل فایده ای که داشت این بود که بکهیون رو به هیجان می آورد اما برای خودش گرون تموم میشد خیلی گرون ، چون بکهیون بعدش مجبور بود با یک دسته گل رز سیاه به مراسم خاکسپاری بره.
با نشستن دست گرمی روی گونه ی سردش به خودش اومد و سرش رو بالا آورد نگاهش رو چشمای نگران سهون ثابت موند قطعا هر دستی به جز دست سهون لمسش میکرد قطع میشد بکهیون حساس بود اما سهون با کل دنیا براش فرق داشت.
سهون با نگرانی رو صورتش خم شد تا دقیق تر چشمای سردرگم بکهیون رو نگاه کن.
_بکهیون!
بکهیون با اخم دست سهون رو از روی گونه اش پس زد و روی صندلیش جابه جا شد اصلا درست نبود جلوی سهام داری های احمقش ضعیف به نظر برسه
مغزش سوت کشید"فاک...بکهیون هیچ وقت ضعیف نبود"
اما تا به خودش اومد دید هیچکس جز خودش و سهون تو سالن وجود نداره.
همه اونا رفته بودن و بکهیون حتی متوجه این موضوع نشده بود.
سهون با کلافگی نگاش کرد:چهار روزه یه گوشه میشینی و تو افکارت غرق میشی اصلا میفهمی داری چه غلطی میکنی؟
بکهیون با بی خیالی ابرویی بالا انداخت:حتما تاثیرات مواد جدیده
سهون دسته صندلیش رو گرفت و با تمام قدرتی که داشت بکهیون رو به سمت خودش چرخوند و زل زد تو چشمای سرد و آرومش.
_ذهنت درگیره اون عوضیه؟
قیافه بکهیون تو هم مچاله شد:منظورت چیه!
+خیلی واضحه پارک چان یول
بکهیون سعی کرد واکنشی نشون نده اما این حقیقت داشت بکهیون تو این چهار روز منتظر یه حرکت از سمت چان یول بود یا حداقل یه آبرو ریزی بزرگ چیزی که ذات واقعی اون مرد رو فاش کنه.
_باید بکشمش
ناخواسته لب زد و نگاه از چشمای منتظر سهون گرفت تا حالا هیچکس جرئت نکرده بود ذهن بکهیون رو به خودش درگیر کنه هیچکس.
سهون بی اهمیت به چیزی که شنیده بود گفت:هی...امشب میخوای بریم کلاب خیلی وقته اینکار رو انجام ندادیم...آخرین سکست چند وقت پیش بود!! منکه یادم نمیاد آخرین بار کی یه دختر به فاک دادم
بکهیون از جاش بلند شد نیشخندی زد:اما سهون ما کارای مهمتر از سکس هم داریم
_و اون چیه؟
+ خبرنگارا پایین منتظرن باید یه مصاحبه جنجالی باهاشون انجام بدم مردم از شنیدن اخبار تکراری خسته شدن
شونه ای بالا انداخت و بی اعتنا به قیافه بهت زده سهون به راه افتاد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now