✎𝙿𝙰𝚁𝚃:39ᝰ

231 62 17
                                    

راننده در رو براش باز نگه داشت چانیول تونسته بود یه مذاکره موفق رو پیش ببره بااینکه میدونست لوهان مهره اصلی این بازی نیست اما میتونست از نفوذش داخل شرکت استفاده کنه.
بارانی مشکی رنگش رو پوشید و سوار ماشینش شد راننده به آرومی در رو بست و سوار ماشین شد.
بارون با بی قراری میبارید و رد تندی از خودش رو شیشه های ماشین به جا میذاشت تو این چند ماهی که بکهیون رو ندیده بود استراحت خوبی کرده بود و دوباره به روال عادی زندگی برگشته بود.
اداره کارخونه کنت،و حفظ سهام شرکت و شرکا، گاهی وقتا طوری تو نقشش فرو میرفت که انگار به عنوان یه مامور کره شمالی متولد نشده و از اول هم پارک چانیول پولدار و برده فروش جنسی بوده.
نفس عمیقی کشید و پوزخندی به خودش زد خسته بود خسته از هر چیزی و دلش برای دیدن مادرش تنگ شده بود طوری که انگار اون یه مرد بالغ 37 ساله نیست گوشه چشمش تر شد و سرش رو به شیشه ماشین تیکه داد فشار های زیادی از سمت دولت بهش وارد میشد طوری که انگار اون برای تفریح به آمریکا اومده نه ماموریت، اما چانیول صبور بود و برنامه خودش رو داشت اون قسم خورده بود که بیون بکهیون رو دستگیر میکنه اما اون پسر گاهی وقتا تمام برنامه هاش رو بهم میریخت و به راستی که بیون اندراس قابل پیش بینی نبود.

* * *

قبل از پیاده شدن از ماشین راننده عصای چوبیش رو مقابلش گرفت،چانیول عصای مشکی رنگش رو به دست گرفت و از ماشین پیاده شد.
پای چپش هنوز بهبود پیدا نکرده بود و موقع راه رفتن اذیتش میکرد، همون شبی که بکهیون قصد کشتنش رو داشت کتک مفصلی از زیر دستاش خورده بود، و مچ پای چپش دچار آسیب جدی شده بود.
با تاسفم به خودش به سمت آسانسور رفت، اما قبل از اینکه سوار بشه شماره پرایوتی رو موبایلش افتاد با تردید ابرویی بالا داد و موبایلش رو جواب داد شنیدن صدای جونگده باعث شد اخم کنه.
-چرا بااین شمارم تماس گرفتی؟؟
-شماره پرایوت ردیابی نمیشه...خبرمهمی برات دارم
چانیول سوار آسانسور شد:چه خبری؟
-خبر اول اینکه یکی از بچه های ماموریت توسط پلیس اینترپل لو رفته
صدای بم چانیول تو فضای خالی آسانسور پیچید:منظورت چیه؟
-یکی از بچه های افسر کیم که از دور مراقب تو بود هویت اصلیش دیشب لو رفته متاسفانه قبل از رسیدن پلیس خودش رو از روی یک برج ده طبقه پایین انداخته تا زیر شکنجه مجبور به اقرار چیزی نشه
چانیول با نفرت لب هاش رو روی همدیگه فشرد،حس میکرد پشت پاهاش سست شد.
آسانسور تو طبقه مورد نظر متوقف شد و چانیول در حالی که از شدت خشم ملتهب شده بود از آسانسور خارج شد:
-لعنت بهت...لعنت به همتون
پشت گوشی نعره زد
وقتی وارد خونه شد در رو پشت سرش کوبید طوری که چهار ستون خونه به لرزه افتاد.
-چانیول لطفا آروم باش...اون افسر بهترین کار رو انجام داده...
-لعنت به همتون این ماموریت چه اهمیتی داره که این همه ادم باید کشته بشن
یقه لباسش رو با نفرت کشید،گور گرفته بود.
-از شروع این ماموریت میدونی چقدر ادم بیگناه کشته شدن،حتی جلوی چشمای من...اون آندراس لعنتی هیچ رحمی تو وجودش نیست..بارها و بارها جلوی من ادم کشته...
پوزخند زد:اما..من چی مثل یه احمق کنارش ایستادم و قتل عام شدن مردم رو نگاه کردم
صداش رو بالا برد و داد زد:من..پارک چانیول
جونگده سعی کرد از پشت تلفن اون رو اروم کنه:
-چانیول همه ما یه وظایفی داریم..تو مسیر درستی قرار داری اما همه ما میدونیم برای اینکه جلوی این کشتار دسته جمعی رو بگیریم باید به این مسیر ادامه بدیم بعد از شش سال تو نمیتونی همه چیز رو رها کنی اون بکهیون لعنتی راه فرارش رو خوب بلده
چانیول دستش رو پشت سرش کشید حس میکرد دنیا رو سرش خراب شده دلش میخواست فقط بخوابه..یه خواب عمیق.
بااخم ناله کرد:کار دیگه ای نداری؟
جونگده لبخند زد:اممم چرا...یه کار دیگه برات دارم...
صداش اوج گرفت:
-فک کنم توجه شاهزاده خانوم انگلیس نوه ملکه الیزابت رو به خودت جلب کردی
چانیول حتی یک کلمه از حرف هاش رو متوجه نشد:
-منظورت چیه؟
-بهتره ایمیلت رو چک کنی یه دعوت نامه از سمت شاهدوخت یوژنی یورک برات فرستاده شد انگار برای مراسم ازدواجش دعوت شدی
چانیول مات و مبهوت ایستاد خیلی دلش میخواست بگه یوژنی یورک کدوم خریه اما نگفت.
صدای خنده جونگده از اونطرف گوشی بلند شد:میدونم حتما تعجب کردی چون آشنایی کامل با خاندان سلطنتی انگلیس رو نداره در واقع شاهدوخت یوژنی هم ادم سیاسی نیستش اما فرصت خوبیه که دوباره به بکهیون نزدیک بشی
-مگه بکهیون هم دعوت شده؟
-درسته از هر دوی شما دعوت کرده خوب بهتره که من برم بقیه کارها رو میسپارم به خودت...فعلا
تماس قطع شد و چانیول موبایلش رو پایین آورد
نگاهی به اطراف خونه سرد و ساکتش انداخت،هیچ جنبده ای تو خونه نبود و این همه چیز رو بیشتر ترسناک میکرد، درحالی که پیراهنش رو درمی اورد روبه رو پنجره اعظیم الچثه پنت هاوسش ایستاد.
و به شهری که آروم آروم رو به ظلمت و تاریکی میرفت خیره شد.
بعد از چندماه استراحت کارهای زیادی برای انجام دادن داشت.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now