✎𝙿𝙰𝚁𝚃:46ᝰ

305 77 58
                                    

دو بادیگارد درشت هیکل قبل از ورود بکهیون به اتاق به دقت مشغول بازرسی بدنیش شدن،دستشون رو روی سرشون و زیر قفسه سینه بکهیون میکشیند
پوکه گلوله هایی که به تنش خورده بود به کف سرامیکی زمین می افتادن و ضربه آهنگ گوش نوازی رو ایجاد میکردن.
بکهیون بعد از دریافت پیغام خودش رو به این محل خارج از شهر لندن رسونده بود،حتی فرصت نکرده بود صورتش رو بشوره چه برسه به اینکه لباسش رو عوض کنه.

بادیگاردها بعد از بازرسی بکهیون بهش اجازه ورود دادم،بکهیون از راهرو تنگی که توسط نورهای قرمز روشن بود عبور کرد و به اتاق اصلی رسید.
برای چند لحظه فقط بوی تند سیگار بود که به مشامش میرسید.
اتاق بزرگ با دیوارهای مشکی و چند میز بیلیارد برای بازی کردن.
فضای اتاق با نورهای قرمز و آبی روشن بود،و همین باعث شد بکهیون چشم هاش رو ببنده،این ترکیب از رنگ باعث میشد،میگرنش عود کنه.

کمی جلوتر رفت و متوجه زنی باریک اندام شد که پشت به اون مشغول بازی بیلیارد بود.
زن که تونیک سرخ و کوتاهی به تن داشت روی میز بیلیارد خم شده بود و تمام تمرکزش روی زدن توپ اسکونر بود،چوب بیلیارد با ظرافت بین انگشت های ظریفش جا گرفته بود،چوب رو کمی بین انگشتاش لرزوند و بلاخره توپه مورد نظرش رو به درون حرفه میز انداخت.
بکهیون بدون اینکه حرفی بزنه ساکت ایستاد بود و بازی کردن اون زن رو تماشا میکرد.
زن که بلاخره متوجه حضور بکهیون شده بود دست از بازی کشید و با نیشخند به سمتش برگشت.
-اووه...مرد خطرناک آمریکا..ببخشید متوجه حضورتون نشدم
دهن بکهیون برای چندلحظه نیمه باز موند جا خورد اما عضلات صورتش خسته تر از این حرفا بودن تا این ریکشن رو به نمایش بذارن، برعکس دختری که مقابلش ایستاده بود از دیدن بکهیون به وجود اومده بود، و گشاد شدن بی از حد مردمک چشماش این هیجان رو به نمایش میذاشت.
پاهای بکهیون درد میکرد، به سختی روی اون پاها ایستاده بود، بکهیون تمام شب رو جنگیده بود،و تمام صبح رو رانندگی،الان از هفت صبح هم میگذشت و اون نیاز به خواب داشت،نه دیدن اولین دوست دخترش...شاید هم عشق اولش
حتی بکهیون نتونسته بود حدس بزنه تمام این ماجرا میتونه زیر سر الکساندرا باشه اون انتظار هر بزرگ مردی از هر نقطع از جهان رو داشت به جز الکساندار که بکهیون همیشه ساشا صداش میزد.
نگاه خیره ساشا روی چهره خنثی و بی حالت بکهیون خیره مونده بود بعد از 12سال اونا مجددا همدیگر دیده بودن اما بکهیون حتی تعجب هم نکرده بود.

ساشا برادر زاده رئیس جمهور روسیه بود،نابغه ریاضی و یه تجار حرفیه جواهرات نایاب تو سطح دنیا

ساشا دوست مشترک سهون و بکهیون بود از دوران دبیرستان و دانشگاه رو باهم گذرونده بودن،یه مثلث کامل و سه مغز متفکر که تونسته بودن به تمام کدهای دنیا دسترسی پیدا کنن

بکهیون تو این مدت کاملا فراموشش کرده بود اما ساشا هنوز نتونسته بود با این موضوع کنار بیاد مخصوصا بعد از شنیدن خبر ازدواجش با یه مرد.

🕷️𝑬𝑵𝑭𝑶𝑹𝑪𝑬𝑹🕷️Where stories live. Discover now