مقدمه

456 43 0
                                    

✒️Ad.ackerman
𝐒𝐮𝐟𝐟𝐞𝐫𝐢𝐧𝐠 𝐢𝐬 𝐞𝐧𝐨𝐮𝐠𝐡
Part1 :

چہ حسی دارہ وقتی تمام دنیا جلوت وایستہ؟
چہ حسی دارہ وقتی ھمہ، آرزوت رو با کف کفشای شیک یا پوسیدشون لگدمال کنن؟
چہ حسی دارہ وقتی مجبوری مسیرت رو بہ خاطر بقیہ تغییر بدی؟
چہ حسی دارہ کہ ھمہ ی اینا باعث بشن... خودت رو تغییر بدی؟
چہ حسی دارہ.....؟!
شاید اگہ مدت ھا پیش از من این سوال رو میپرسیدی، نمیفھمیدم منظورت چیہ و باید چہ جوابی بدم!
ولی حالا با پوست و استخونم درکش میکنم... با تک تک سلولای بدنم.
میدونم درد یعنی چی... یعنی نتونی اونی کہ میخوای باشی! میدونی چی بدترش میکنہ؟ اینکہ نمیشہ درد رو بہ کسی حالی کرد!
من ھمیشہ روی آرزوم پا فشاری کردم حتی با وجود اینکہ ھیچ کوسہ ای نداشتم.
حتی وقتی عالم و آدم مسخرم میکردن و من رو بہ باد کتک میگرفتن.
حتی وقتی برای کمک بہ بقیہ تمام بدن سیاہ و کبود میشد.
حتی وقتی... کسی کہ تحسینش میکردم من رو آزار میداد.
آرہ! ھمیشہ با وجود ھمہ حقیقت ھایی کہ مثل یہ قطار بی انتھا، جلوم صف کشیدہ بودن، بیخیال رویام نشدم.
ھمیشہ فکر میکردم بلاخرہ یہ روزی ھر جوری شدہ یہ قھرمان میشم درست مثل... المایت.
تا اون روز... روزی کہ ھمہ چیزم بہ انتھاش رسید... روزی کہ ھمہ چیز شروع شد.
اونم با گفتن این جملہ از زبون کسی کہ می پرستیدمش: "تو نمیتونی یہ قھرمان بشی"

اون جملہ سرآغاز من بود...
سرآغاز نفرتم... خشمم... دردم... و انتقامم...
انتقامم از کی؟ معلومہ!.... از ھمہ دنیا
دنیایی کہ باعث و بانی تمام درد و رنجم بودہ.
ھمہ باید تقاص پس بدن! حتی اونایی کہ زجرم ندادن ولی زجر کشیدنم رو دیدن و با بیخیالی ازش گذشتن.
تقاص ذرہ ذرہ ی کارایی کہ با من کردن.
تقاص تحسینای بیخودی کہ بھشون دادم.
تقاص زخم و کبودیام.
تقاص تمام گریہ ھام.
تقاص آرزوھام.
تقاص قُصہ ھام.
تقاص بچگیم.
تقاص... زندگیم.
من مثل آسمون بی ستارہ ی شبی کہ روی دنیا خیمہ میزنہ، احاطتون میکنم.
مثل شعلہ ھای سرخ آتیش، تمام وجودتون رو تبدیل بہ خاکستر میکنم.
مثل خون آشام، خونتون رو تا قطرہ ی آخر بیرون میکشم و تا وقتی صدای شکستن استخوان ھاتون رو زیر پاھام نوشنوم رھاتون نمیکنم...
بہ من میگن آتش و تباھی...
من خود... مرگ ھستم

______________________

🫒✨

Suffering is Enough حيث تعيش القصص. اكتشف الآن