خدا

622 196 97
                                    

بوی خوب عود فضا رو پر کرده و تاریکی اتاق چشم‌هاش رو کمی اذیت میکرد. تنها نوری که فضا رو روشن میکرد چراغ مطالعه‌ی روی میز بود که نور بیجونی داشت و باعث میشد نگران ضعیف شدن چشم‌های مرد پشت میز بشه.

_ خب؟ چیزی شده؟ جونگده میگفت اصرار داشتی من رو ببینی.

منتظر به لوهان چشم دوخت. از لحظه‌ایی که وارد اتاق شده بود تا الان با گوشه‌ی پایین کاپشنش درگیر بود و میتونست آثار اضطراب و نگرانی رو تو چهره‌اش ببینه.

_ اومدی اینجا تا بازی کردنت با زیپ کاپشنت رو تماشا کنم؟ چیزی برای گفتن نداری؟

لوهان سرش رو بلند کرد و حتی از این فاصله هم میتونست انقباض صورتش رو ببینه. چرا فقط حرفش رو نمیزد؟

+ نه. بخاطر... یوجین اومدم. متاسفم.

سرش رو بالا و پایین کرد.

_ درسته. خیلی زود بود ولی... نمیتونم بگم براش ناراحت شدم. حداقل... خیلی سریع‌تر از خیلیا از این زندگی راحت شد.

+ اگر بودم شاید میتونستم نجاتش بدم. دیر خبرش رو شنیدم.

_ فراموشش کن. گذشته. برای نفر بعدی آماده باش تا دیگه مجبور نباشیم اندام یه پسر جوون رو اهدا کنیم.

و مشغول کارش شد. اعداد مهم رو پررنگ میکرد تا بعدا درموردشون با سهون صحبت کنه.

+ همینطور درمورد... لورد هم باید باهات حرف بزنم.

سرش رو بلند کرد و نگاه منتظرش رو به لوهان داد. اسم لورد تمام حواس پنج‌گانه‌اش رو تحریک میکرد. منتظر بود لوهان ادامه بده.

_ خب؟

نفسی گرفت و شروع کرد

+ فکر نمیکنم دیگه بتونم کاری براش بکنم بک. تا همینجا هم به زور نگهش داشتیم. بعید میدونم بیشتر از این دووم بیاره.

ناامیدی از لحن و چهره‌ی لوهان مشخص بود. ابروهاش تو هم رفت و نگاهش رو گرفت.

_ همین؟

+ چیز دیگه‌ایی میخواستی بشنوی؟

_ آره. شاید یه چیز امیدوار کننده‌تر.

لبخند کجی روی لب‌هاش شکل گرفت.

+ امیدوار کننده؟ از لورد؟ متاسفم. هیچی نیست.

سرش رو تکون داد. لبخند نصفه نیمه‌ایی زد و به آرومی گفت:
_ پس میتونی بری. هروقت خبر خوبی درباره‌ی وضعیتش داشتی خوشحال میشم ازت پذیرایی کنم.

و مشغول ادامه‌ی کارش شد. میدونست لوهان حرف‌های دیگه‌ایی برای زدن داره و قرار نیست به این راحتی تنهاش بذاره. این دست دست کردن پسر کلافه‌اش میکرد ولی تلاش میکرد صبور باشه و واکنشی نشون نده.

 Agreed Where stories live. Discover now