به صفحهی مانیتور خیره شده و ذهنش شدیدا مشغول بود. نمیدونست چقدر گذشته اما باز هم نمیتونست نگاهش رو از تصویر مقابلش برداره. در تمام طول این سالها هیچ زمان کیسی مثل اون پسر ندیده بود. اون تومور شدیدا بینقص به نظر میرسید. شاید حتی بینقصتر از چیزی که برای خودش تصور میکرد. جرعهایی از قهوه مقابلش نوشید و دوباره تصویر رو جا به جا کرد تا دید دقیقتری به صفحه داشته باشه. از تمامی زوایا بررسی میکرد اما هیچ راهی برای دسترسی به اون قسمت از مغز به ذهنش نمیرسید.
+ چیزی شده استاد؟ مشکلی پیش اومده؟
نگاهش رو از صفحهی تبلت گرفت و به پسر مقابلش داد. جونگهان مضطرب روی صندلیش جا به جا میشد و مشخصا نشون میداد که عجله داره.
_ دیرت شده؟ باید برگردی؟
جونگهان دوباره ساعتش رو چک کرد و معذب خندید.
+ هنوز کمی زمان دارم. مشکلی نیست.
سری تکون داد به بررسی عکس برگشت. جونگهان که از این سکوت خسته شده بود بعد از کمی مکث دوباره پرسید:
+ مشکلی هست؟ اتفاقی..._ برای دونستنش خیلی کنجکاوی، اینطور نیست؟
جونگهان سرش رو پایین انداخت و دیگه چیزی نگفت. از بررسی اون عکس خسته شده بود و ترجیح میداد کمی درمورد این بیمار صبحت کنه.
_ گفتی رزیدنت مسئول این پسر تویی؟ هان بجز تو کسی رو انتخاب نکرده؟
نیش پسر باز شد و با شادی قابل درکی جواب داد:
+ همینطوره. بعد از اینکه برای عملی به اون مهمی دستیارتون شدم بقیهی اساتید لطف زیادی در حقم..._ برای لطف به تو نیست. کسی رو بجز تو برای شب بیداریها پیدا نکردن.
تکیهاش رو به پشت صندلی داد و به پسر خیره شد. سر و وضع نامرتبی داشت. گودی زیر چشمهاش نشون میداد از آخرین باری که خوابیده ساعتها میگذره. لباسهاش چروک و نامتناسب بود. همهی اینها نشون میداد بدون شک از دیدن پیامش شوکه شده و سریعا از بیمارستان بیرون زده تا خودش رو به کافهی ذکر شده در پیام برسونه. رنگ پریده، نگاه بیحال و چشمهایی که هر از گاه روی هم میوفتادن خستگی شدیدش رو فریاد میزد. این پسر باعث میشد خودش رو به یاد بیاره.
_ از بیمارستان میای. دیشب رو کشیک بودی؟
+ بله استاد.
_ چند شب در ماه باید کشیک باشید؟ برای رزیدنت سال سه نباید زیاد باشه.
+ من... ۱۲ شب رو کشیک میمونم.
ابرویی بالا انداخت. این درواقع ۳ برابر حد کشیک تعریف شده برای رزیدنتهای سال آخر بود.
_ چرا اینقدر زیاد؟ هان اینطور خواسته؟
+ به خواستهی خودم بود. هرچقدر بیشتر بمونم، بیشتر یاد میگیرم.
![](https://img.wattpad.com/cover/332900191-288-k95182.jpg)
YOU ARE READING
Agreed
Fanfictionهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...