این چپتر رو با احتیاط بخونید 😈🙄
*******************
با کوبیده شدن لبهای چانیول روی لبهاش چشمهاش تا حد امکان درشت شد و لبهاش از هم فاصله گرفت. درک دقیقی از شرایط نداشت و این حواس پرتی به همسرش فرصتی داد تا زبونش رو داخل دهنش بفرسته و بوسه رو عمیقتر کنه. به بازوی چان چنگ زد و با فشاری که مرد به کمرش میاورد فاصلهاشون نزدیکتر شد. تماما در آغوش چان فرو رفته بود و با درک موقعیت و فهمیدن شرایط در بوسه همکاری کرد.
حرفهای آخر چان ضربان قلبش رو به بینهایت رسونده بود و خون در رگهاش میجوشید. تاکید زیاد چان روی اون دو کلمه و تعلق داشتن به این مرد میتونست همین الان مرگش رو رقم بزنه. قلبش برای این حجم از هیجان اصلا آمادگی نداشت.
دست دیگهی چانیول پشت گردنش چنگ شده بود تا مانع عقب کشیدنش بشه. با کج کردن سرش تسلط بیشتری روی بوسه بدست آورد و امکان نفس کشیدن رو ازش میگرفت. چشمهاش روی هم افتاد و همسرش رو همراهی کرد. چانیول بدنش رو به خودش میفشرد و دستش رو روی کمرش حرکت میداد.
گرمای بدن چانیول رو به خوبی حس میکرد و همین باعث میشد بیشتر خودش رو به همسرش بسپاره. چانیول در حالیکه ازش جدا نمیشد، به سمت اتاق حرکت کرد. لبهاش حتی برای لحظهایی از بک جدا نمیشد و اجازهی فاصله گرفتن به همسرش رو نمیداد. عصبانیتی که از شرایط بوجود اومده حس میکرد با کلافگی حرفهای بکهیون صبرش رو مورد آزمایش قرار داده و سرش رو به درد میاوردن. اونقدر بازیچهی دست دیگران شده بود که حرفهای آخر بک مثل تیر خلاص باعث میشد به جنون برسه.
وارد اتاق شد و بدون کوچکترین رحمی بک رو روی تخت انداخت. از بالا درحالیکه بهش نزدیک میشد گفت:
+ باید بفهمی چه حرفهایی رو هیچوقت نباید بزنی بک. باید بفهمی حق تصمیمگیری در این موضوع رو به تنهایی نداری.بکهیون درحالیکه آب گلوش رو صدادار قورت میداد روی دستهاش بلند شد و خودش رو عقب کشید. صدا و لحن چانیول احساسات عجیبی رو در وجودش بیدار میکرد. چانیول کلافه بود و خشمگین اما میدونست امکان نداره رفتاری به دور از عقل انجام بده. در این مورد به چانیول اعتماد کامل داشت. مهم نبود چقدر کلافه و یا عصبانیه، مطمئن بود این مرد بهش آسیب نمیزنه.
چان با زانو روی تخت اومد و به بک نزدیک شد.
+ تو مال منی. خودت گفتی و خودت قول دادی. ما ازدواج کردیم و الان مال منی و من نمیذارم از دستم بری بکهیون. هیچوقت.
ساق پاش رو گرفت و به سمت خودش کشید. این حرکت باعث شد بک دوباره روی تخت بیوفته و راحتتر زیرش قرار بگیره.
+ پس فکر برگشتن به اون خراب شده رو از سرت بیرون کن. من تو رو به عمارت پس نمیدم. تو رو به لورد... پس نمیدم.
YOU ARE READING
Agreed
Fanfictionهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...