۹۰۰۰ کلمه اینجاست. ووت و نظر رو فراموش نکنید.
******************
با پاشیده شدن آب سرد به صورتش چشمهاش رو به آرومی باز کرد و به مقابل خیره شد. پف چشمها و صورتش به همراه کرختی بدن و پاهاش مشخص میکرد خواب خوبی داشته. رنگ پریده و لبهای لرزونش گرسنگی زیادش رو یادآوری میکرد و میدونست باید خودش رو به آشپزخونه برسونه. جایی که چانیول صبحانهی لذیذی آماده کرده و انتظارش رو میکشید. اما چهرهایی که از خودش در آیینه میدید مورد پسندش نبود. میتونست این نامرتبی و آشفتگی رو با دوش گرفتن از بین ببره و کمی سرحالتر بشه. ذهنش هنوز کاملا هوشیار نشده بود و چشمهاش گاهی روی هم میوفتاد. با ضربهی محکمی که به در خورد از فکر بیرون اومد و سرش رو چرخوند.
+ بکهیون... همه چیز مرتبه؟ چیزی نیاز نداری؟
سعی کرد از لحنش، وضعیت اخلاقش رو تشخیص بده. از بعد از رابطهایی که با هم داشتن چان حرف دیگهایی درمورد دوستهای مشترکشون نزده بود. اشارهایی به اتفاقات نکرده و به نظر نمیرسید چیزی رو به یاد آورده باشه. پس چانیول عصبانی نبود. قبل از جواب دادن نفس عمیقی گرفت و شیر آب رو بست.
_ خوبم.
شک داشت صداش بیرون رفته باشه. کمی بعد دوباره دستگیرهی در بالا و پایین شد و چانیول بازهم به در کوبید.
+ چرا در رو قفل کردی؟ حالت خوب نیست؟_ خوبم.
کمی بلندتر گفت و لباس رو از سرش بیرون کشید. با صدایی که واضحا به گوش همسرش میرسید گفت:
_ میخوام حمام کنم.+ دیشب دوش گرفتی بک. لازم نیست دوباره انجامش بدی.
_ کمی دیگه میام بیرون.
و شلوار و باکسری که کاملا تمیز بودند رو هم در سبد مخصوص لباسهای کثیف انداخت و بیتوجه به اصرارهای چانیول برای بیرون رفتن زیر دوش ایستاد. چانیول کمی دیگه به تمیز بودنش اصرار کرد و وقتی نتیجه نگرفت اعلام کرد برای صبحانه منتظرش میمونه و صدای دور شدن قدمهاش رو شنید. با رفتن چانیول نفسش رو راحتتر بیرون فرستاد و بیتوجه به دمای آب، شیر رو بالا کشید تا با فرود قطرههای سرد بدنش لرز خفیفی بره. بعد از رابطهی نسبتا کوتاه شب گذشتهاشون به کمک چانیول دوش گرفته و حسابی خودش رو تمیز کرده بود با این حال احساس خوبی نداشت. بهتر بود کمی بیشتر بدنش رو بشوره تا با ظاهری مرتب از اتاق خارج بشه.
دمای آب کم کم رو به گرمی میرفت و پلکهای خستهاش رو روی هم مینداخت. پناه بردن به این اتاق بسته وقتی بخار آب اطرافت رو پر میکنه تا جهان به دو قسمت داخل و خارج این گرمای لذت بخش تقسیم بشه، یکی از عادتهای همیشگیش بود. عادتی که حتی پیش از پا گذاشتن در عمارت در وجودش شکل گرفته بود و تصمیمی برای ترک کردنش نداشت.
![](https://img.wattpad.com/cover/332900191-288-k95182.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Agreed
Hayran Kurguهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...