صدای قدمهای مرد رو میشنید و جرئت بالا آوردن سرش رو نداشت. حتی نفس گرفتنهای لورد هم به وحشتش مینداخت و تمام بدنش رو میلرزوند. کاش قبول نمیکرد. برای هزارمین بار به خودش سرکوفت زد که از اول نباید با رفتن به اتاق اون مرد غریبه موافقت میکرد. مردی که عجیبترین آدم زندگیش بود وبخاطرش مجبور میشد این لحظات رو بگذرونه. کف دستهای عرق کردهاش رو به شلوراش کشید تا از آخرین لحظات پوشیده بودن بدنش نهایت استفاده رو ببره. خوب میدونست قرار نیست شبی به آرومی شب قبل داشته باشه و همین مسئله بهش حالت تهوع میداد. ضربان قلبش تا بینهایت بالا بود و هر لحظه بالاتر هم میرفت.
از این مرد میترسید. از این آرامشش بیشتر و از این مردی که اینقدر با آرامش قدم میزنه، سیگار دود میکنه و به احتمال خیلی زیاد بعد از همهي اینها به سراغ نوشیدنیهاش میره تا حد مرگ وحشت داشت. نوشیدنیهایی که شیطان درونش رو بیدار کرده و به جونش میندازه. کاش میتونست کاری بکنه. کاش میتونست چیزی بگه. کاش حرفهاش برای کسی با اهمیت بود و یا حمایت شخصی رو پشت خودش احساس میکرد. اما الان... اینجا و مقابل این مرد در پایینترین جایگاه خودش بود. در بی دفاعترین و وحشت زده ترین حالت.
با گذر زمان لرزش بدنش بیشتر میشد. یخ زدگی دستهاش حالش روبهم میزد و با شنیدن اولین جملهی مرد، روح از تنش جدا شد.
+ خب بکهیون... گمونم باید حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشی.
بازهم بدنش لرزید. از این همه ضعفی که راه حلی هم براش پیدا نمیکرد متنفر بود.
+ حساسیتهام رو فراموش کردی؟ فقط با یک شب یادت رفته من چه پسری میخوام؟
لبش رو گزید و خیلی سریع سرش رو به چپ و راست تکون داد. زانوهاش بخاطر فشاری که وزنش بهشون میاورد تقریبا بیحس شده و درعین حال درد داشتن. نگاه خیرهی لورد رو از بالا احساسا میکرد و حدس اینکه مثل همیشه سرش رو کج کرده و صحبت میکنه هیچ دشوار نبود.
طبق معمول به صورت چهارزانو مقابل صندلی مخصوص لورد نشسته و منتظر دستورش بود. دستوری که آرزو میکرد ربطی به تخت و اتفاقات بعدش نداشته باشه.
+ پس باید بدونی من جواب میخوام. این سکوت قرار نیست به کمکت بیاد.
منظورش رو به خوبی میفهمید پس آب دهنش رو صدادار قورت داد و گفت:
ـ اتفاقی... نیوفتاد لورد.از این صدای ترسیدهاش هم متنفر بود. از تمام وجودش مقابل این مرد متنفر بود.
+ داری اذیتم میکنی بکهیون. خوب میدونی من چه بلایی سر دروغگوها میارم.
لحن و صداش به بدنش لرز مینداخت و به قلبش وحشت. احساس مرگ داشت.
ـ دروغ نمیگم لورد. واقعا... هیچ اتفاقی نیوفتاد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Agreed
Hayran Kurguهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...