_ فکر نمیکردم الان ببینمت. وقتی تماس گرفتی به نظر خسته میومدی... چرا استراحت نکردی؟
با خستگیایی که از صداش مشخص بود گفت و خودش رو روی صندلیش رها کرد. ترجیح میداد الان روی تختش با خیال راحت و با شوق زودتر رسیدن فردا دراز کشیده و به بدن همیشه خستهاش فرصتی برای استراحت بده. اما نه... مجبور بود مقابل این مرد که ظاهرا هیچ اعصاب درستی نداشت بشینه و درمورد مسائل تکراری و در حال حاضر بیاهمیت صحبت کنه.
+ گفتم میخوام ببینمت. برای استراحت کردن نیومدم اینجا.
_ دیروقته جونگین. هرچقدر هم که مهم باشه بهتره حرفهات رو بذاری برای فردا. مطمئنم راهنماییت کردن و اتاقت آماده شده. میتونی کمی استراحت...
+ چرا ازم خواستی اون اسم رو روی بدنت تتو کنم؟
بدون توجه به لحن بیحال بک با جدیت سوالش رو پرسیده بود. وقتی برای بازی کردن و شنیدن جوابهای بیربط نداشت. البته که حدسهایی میزد اما جواب قطعی میخواست. بک جوابی نداد و فقط به چشمهاش خیره شد.
+ خودش بود؟ بالاخره پیداش کردی؟
منظورش رو میفهمید. پوزخند زده و سرش رو کج کرد.
_ اومدی اینجا این رو بپرسی؟
+ خواستی پررنگتر از بقیه باشه. ازم خواستی... پایین اسم لورد بنویسمش. چرا؟ خودشه مگه نه؟
_ و فقط بخاطر همین دلایل به این نتیجه رسیدی؟
کلافه از این سوال و جواب کردنهای بینتیجه درحالیکه چنگی تو موهاش میزد گفت:
+ فقط جوابم رو بده بک. وقتی برای این مسخره بازیها ندارم.بک براق شد و با اخم و لحنی محکم جوابش رو داد:
_ چی باعث شد فکر کنی من دارم؟لحن خشمگین مرد باعث شد کمی از موضعش پایین بیاد. آخرین چیزی که میخواست، یک بکهیون عصبانی بود.
_ گفته بودم وقتی پیداش کردم خبردار میشی. وقتی چیزی نشنیدی یعنی همون نبوده.
فکش سفت شده و از بینی نفس میکشید. میتونست بفهمه عصبانیه اما علتش رو درک نمیکرد. علت تا این حد عصبانی شدن رو اصلا نمیفهمید. از عصبانیت چند لحظه قبلش پشیمون بود. میخواست همه رو به پای خستگیش بذاره اما کی رو گول میزد؟ صحبت کردن دربارهی این موضوع همیشه حس مرگ بهش میداد. همیشه حالش رو بد میکرد. همیشه باعث میشد از کوره در بره و الان هم به جونگین عصبانی شده بود. به نزدیکترین آدمی که داشت. نمیخواست ناراحتی و رنجش رو تو نگاهش ببینه پس با لحنی آروم شده توضیح داد:
_ خستم و تو هم زیادی داری واکنش نشون میدی. بهتره بعدا صحبت کنیم...+ قرار بود وقتی پیداش کردی به من بگی. قرار بود خبرم کنی. از قبل گفته بودم که وقتی جونش رو میگیری منم باید اونجا باشم. یادت رفته؟
![](https://img.wattpad.com/cover/332900191-288-k95182.jpg)
YOU ARE READING
Agreed
Fanfictionهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...