از تصویری که در آیینه میدید هیچ خوشش نمیومد. اضافه وزنی که این روزها به چشمش میومد و بطور واضح حسش میکرد اصلا براش دلچسب نبود. لباسهاش تنگ شده و کمر شلوارها اذیتش میکردند. پر شدن صورتش و برجسته شدن لپهاش شاید باعت خنده و یا تفریح چانیول میشد اما برای خودش عذابآور بودند. احساس سنگینی میکرد و این احساس رو دوست نداشت. این روزها حتی دربارهی علت چاق شدنش کنجکاو و یا حتی متعجب نمیشد. تغذیهی نامناسب، تحرک کم و محدود و میزان استرس زیاد همه و همه منجر به شکل گرفتن این تصویر در آیینه و یک اعصاب ویران در درونش شده بودند.
بی اغراق میتونست چانیول رو مسبب اصلی شکلگیری تمام عادتهای بد و ناسالم زندگیش بدونه. اون مرد هر روز بیشتر از روز قبل با لذتهایی آشناش میکرد که ترک کردنشون دشوار به نظر میرسید. پیشنهاد پیتزای بعد از سکس اینقدر لذت بخش و لذیذ بود که کم کم تبدیل به یک عادت ناسالم و بد شده و دائما تکرار میشد. احمقانه بود اما گاهی حتی بخاطر چشیدن طعم پیتزا به نزدیکی با همسرش اصرار میکرد و همین مسئله باعث بوجود اومدن عذاب وجدان و پر خوری عصبیش میشد. از طرفی راحتیش در حین سکس و یا مکالمههای بعدش با چانیول بیشتر شده بود و به همین دلیل برای انجام دادنش هیجان بیشتری هم داشت.
اما باید به این عادتهای بعد پایان میداد. نمیتونست اجازه بده این اضافه وزن ۷ کیلویی تبدیل به اضافه وزن ۱۷ کیلویی بشه. باید از همین لحظه تغییر رو شروع میکرد.
دو طرف تن پوشش رو به هم نزدیک کرده و بند حوله رو بست. موهاش هنوز خیس و نمناک و گونههاش به دلیل گرما و بخار حمام کمی رنگ گرفته بودند. رشد موهاش بیشتر شده و ریشههای تیرهرنگ که تضاد زیادی با ساقهی موهاش داشت خیلی بیشتر به چشم میخورد و این بینظمی عصبانیش میکرد. جالب بود که چانیول تا الان حتی یکبار هم به این مسئله اشاره نکرده بود. با این ظاهر شباهت زیادی به زندانیهای تازه آزاد شده داشت که به تازگی وارد جامعه میشن و خود اصلیشون رو مدتهاست که فراموش کردند.
پوفی کشید و لبهاش رو بیرون فرستاد. باید ورزش میکرد. سری به عمارت میزد و به فکر عوض کردن رنگ موهاش میوفتاد. لورد رو حمام میکرد و از همه مهمتر... لباسهای جدیدی میخرید.
نگاهش رو از آیینه گرفت و روی پاشنهی پا چرخید تا بیرون بره. در حمام هنوز هم درست نشده بود و ایدهایی نداشت که آیا هیچ زمان درست میشه یا نه. با ذهنی آشفته از حمام بیرون رفت و اولین نفری که دید گربهی کوچیکش بود که به سمتش میومد. لورد برعکس بقیهی گربهها شیطنت زیادی نداشت و بجز خوابیدن و نوازش شدن از چیزی لذت نمیبرد. الان زمان کافی برای حمام کردنش داشت؟ شاید بهتر بود تا برگشتن چانیول صبر میکرد و برای اینکار از همسرش کمک میگرفت.
گربهاش رو بلند کرد و در آغوش گرفت و پشت گوشهاش رو نوازش کرد. چانیول بعد از صبحانه از خونه بیرون زده و هنوز هم برنگشته بود.
![](https://img.wattpad.com/cover/332900191-288-k95182.jpg)
YOU ARE READING
Agreed
Fanfictionهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...