شماره‌ی ۰۱

437 135 96
                                    

صداهای زیای میشنید‌. صداهایی شبیه به فریاد. شاید هم گریه. نمیتونست بطور کاملا دقیق تشخیص بده‌. سعی میکرد پلک بزنه تا شاید تاری دیدش کمتر بشه اما فایده‌ایی نداشت‌. تصاویر هم مبهم بودند‌. نورهای زیادی میدید، حرکات اجسام گاهی به شدت تند و گاهی شدیدا کند مبشد طوریکه بازهم تشخیص موقعیت رو غیرممکن میکرد. تصاویر شبیه به فلش دوربین از مقابل نگاهش رد میشدن و ترکیب این نورها و شلوغی اطراف باعث میشد کمی نگران بشه. اضطرابی ناخواسته به قلبش راه پیدا کرده بود و چهره‌ی افرادی رو میدید که نمیتونست تشخیص بده متعلق به چه کسی هستند.

دهن باز کرد تا درخواست کمک بکنه اما صدایی از گلوش خارج نمیشد. نفسش رو لرزون بیرون فرستاد و سعی کرد کمی بیشتر تمرکز کنه. وحشتش بیشتر شده و چشم‌هاش با سرعت بیشتری اطراف رو بررسی کرد. شرایط هر ثانیه بدتر میشد. کمی به همین منوال گذشت و با تمرکز بیشتر به سختی تونست تشخیص بده که احتمالا روی سطح سفتی دراز کشیده. سرما اطرافش رو پر میکرد و اشک رو به چشمش میاورد. اون سفتی، سفتی زمین بود. صداها هنوز هم به گوشش میرسید و تلاش برای فهمیدنشون بی‌فایده به نظر میرسید.

سعی میکرد به اطراف سرک بکشه اما نمیتونست. انگار که فلج شده باشه نمیتونست هیچ عضوی از بدنش رو حرکت بده. ترسید. خیلی بیشتر از دقایق قبل ترس به خونش وارد میشد. نه میتونست چیزی بگه و نه درک درستی از اطرافش داشت. صداها گنگ بود و توان حرکت نداشت. دوباره برای فریاد زدن تلاش کرد و موفق نشد. صدایی از گلوش بیرون نمیومد. همچنان تلاش میکرد تا حداقل دستش رو بالا بیاره که بالاخره یک صدای آشنا به گوشش خورد.

_ چانیول...

مطمئن بود احتمالا اون صدا رو پیش از این هم شنیده. آشنا بود. خیلی خیلی آشنا.

_ یول...

از تقلا دست کشید. اون صدا خیلی آشنا بود. تمام انرژیش رو برای به یاد آوردن صاحب اون صدا گذاشت تا شاید به این طریق بتونه موقعیتش رو تشخیص بده.

_ دوست دارم.

نفس‌هاش کند شد. دیگه از اون ترس ناشناخته هم خبری نبود. هیچ حسی بجز سردرگمی نداشت. اون صدا، اون لحن، اون‌ جملات. قبلا هم شنیده بود. قبلا تمام این جملات رو شنیده بود.

_ دوست دارم، یادت نره. یادت نره یول.

میشناخت. اون صدا رو به خوبی میشناخت. میدونست اون جملات به چه کسی تعلق داره و همین مسئله گیجش میکرد. بکهیون بود. صدا، صدای بکهیون بود.

_ گفتی چیزیش نمیشه. تو قول دادی اتفاقی براش نمیوفته درسته؟ اتفاقی برای چان نمیوفته مگه نه؟

× باید ببریمش بک. باید ببریمش بیمارستان.

_ بگو چیزیش نمیشه. بگو زنده میمونه. قول بده که زنده میمونه.

 Agreed Where stories live. Discover now