منتظر به پزشک خستهی مقابلش خیره شده بود تا شاید جوابی که انتظارش رو داره بشنوه. چوی سرش رو بالا نمیاورد و با چهرهایی گرفته که هالههایی از غم داشت سرش رو بالا نمیاورد. حتی میتونست بیقراری چانیول رو هم احساس کنه اما کاری بجز صبر کردن از دستش برنمیومد. نمیتونست اون مرد رو تحت فشار بذاره. میدونست اون تصمیم تا چه اندازه میتونه سخت باشه و سعی میکرد فشاری به مرد نیاره.
کمی دیگه هم در سکوت گذشت تا بالاخره صدای مرد توجهش رو جلب کرد.
× اینا چیه لوهان؟ برای چی داری این پیشنهاد رو به من میدی؟
نگاهش بالا اومد و به چهرهی خستهی مرد خیره شد. حدس میزد از آخرین باری که خوابیده زمان زیادی میگذره و حتی نباید غذای کاملی هم خورده باشه. چوی داغونتر از همیشه به نظر میرسید.
_ فکر میکردم از این پیشنهاد استقبال میکنی.
با لبخند مصنوعی روی لبش گفت و یکی از پاهاش رو روی دیگری انداخت. اتاق چوی سرد بود و باعث میشد موهای تنش سیخ بشه و لرز بدی به بدنش بیوفته. شاید هم استرس زیاد خودش این شرایط رو بوجود آورده بود.
× چرا این پیشنهاد رو الان بهم میدی؟
_ زود اومدم؟ و یا برای دادن این پیشنهاد خیلی دیر شده؟
چانیول که از حرفهای اون دو نفر سر در نمیاورد با گیجی و اخمی واضح به دیگر افراد حاضر در اتاق نگاه میکرد و منتظر توضیح بیشتری بود.
چوی پروندهی مقابلش رو بست و دستی به صورتش کشید. چشمهاش به سوزش افتاده بود و مغزش درد میکرد.
× شنیدم کلاسهات رو واگذار کردی.
_ همینطوره.
× و حتی مسئولیت هیچ بیماری رو نمیپذیری.
_ درسته.
× شنیدم که میگن بیمار شدی.
جواب لوهان اینبار لبخند واقعی و تلخی بود که روی لبهاش شکل میگرفت.
× و الان برگشتی که این پیشنهاد رو بهم بدی؟ پیشنهاد درمان کردن پسرم رو؟
چشمهای چانیول گرد شده و نگاهش رو از چوی به لوهان برگردوند.
+ چی؟
با بهت و ناباوری پرسید و توجه دو نفر دیگه رو جلب کرد. فکر میکرد برای مشورت با چوی به اینجا اومدن. هرچند که میدونست وقتی بیماری لوهان در حوزهی تخصص چوی نیست، نیازی به مشورتش ندارن اما وقتی اصرار لوهان رو دید نتونست تنهاش بذاره. و الان با فهمیدن هدف لوهان دهنش از تعجب باز مونده بود.
لوهان نگاه گذرایی به دوست گیجش انداخت و دوباره به سمت چوی برگشت.
_ من بهترین نیستم چوی. هیچ زمان ادعایی در این باره نداشتم اما میدونم که کارم خیلی بد نیست. این رو میتونی از چانیول بپرسی.
YOU ARE READING
Agreed
Fanfictionهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...