شرط ووت داریم دوستان. لطفا اگر دوستش دارید نسبت بهش کم لطفی نکنین تا چپترهای بعدی رو سریعتر بذارم
شرط ووت ۱۳۰ هست😇
منتظر خوندن نظراتتون هستم😘***********************
مدت زیادی از بیدار شدنش میگذشت. حتی به یاد نداشت شب قبل واقعا به خواب رفته باشه. پشت پلکهاش خواب رو احساس میکرد و مغزش برای به خواب رفتن بطرز خطرناکی هوشیار بود. باید بلند میشد و روزش رو شروع میکرد. روزی که امیدوار بود خیلی بهتر از روز قبل باشه.
تمام شب رو بین بازوهای چانیول که به محکمترین حالت ممکن دور بدنش پیچیده شده بود به صبح رسوند و به سختی تونست بدون بیدار کردن مرد از آغوشش بیرون بره. لورد روی تشک کوچیکی که به چانیول خریده شده بود پایین تخت خوابیده و با شنیدن صدای قدمهاش که از تخت فاصله میگرفت چشمهاش رو باز کرد. بکهیون انگار که اون گربه میتونه معنی حرکاتش رو بفهمه دستش رو بالا آورد و به علامت هیس جلوی دهنش گرفت. نگاه دیگهایی به مرد خوابیده روی تخت انداخت و بعد از تلاش بسیار برای بی صدا بودن به آرومی لباسهای جدیدی از کمد برداشت و از اتاق بیرون زد.
وارد حمام شده و در رو پشت سرش بست. کمرش درد میکرد و پایین تنهاش با هر قدمی که برمیداشت درد قابل توجهی رو به بدنش تحمیل میکرد. بدون نگاه کردن به آیینه هم میتونست ردهای باقی مونده از فعالیت دیشبشون رو روی گردن و بالاتنهاش تشخیص بده. نیاز داشت حمام کنه اما صدای آب چانیول رو بیدار میکرد. با بیدار شدن چانیول باید به وانمود کردن اینکه همه چیز عالیه ادامه میداد و صادقانه توانی برای انجامش نداشت پس قید دوش گرفتن رو زد و با سریعترین سرعتی که از خودش سراغ داشت لباسهاش رو پوشید.
تونسته بود شلوار جین مشکی رنگ و هودی سفیدش رو از اتاق برداره و الان مطمئن بود که اگر با همین سر و وضع بیرون بره بدون شک سرما میخوره. برگشتن به اتاق و باز کردن در کمد هم منجربه پاره شدن رشتهی خواب چانیول میشد و دوباره به پلهی اول نگرانیهاش برمیگشت. نفسش رو با بیحوصلگی بیرون فوت کرد و نگاهی به خودش در آیینه انداخت.
موهاش ژولیده و نامرتب بودن. ریشههای تیرهی مو زمان تمدید رنگ رو یادآوری میکردند و بلند شدنشون نیاز جدی به اصلاح رو فریاد میزد. صورتش بیحال بود و زیر چشمهاش حلقههای تیره رنگ به چشم میخورد. شیر آب رو باز کرد و بیتوجه به خیس شدن لباسش دو مشت پر آب به صورتش پاشید. آب سرد بود و باعث میشد تمام موهای بدنش سیخ بشه و لرز بدی زیر پوستش بدوه. اما خستگی رو ازش دور و هدفهای امروزش رو یادآوری میکرد. با بیحصولگی مسواک زد و بعد از انجام بقیهی کارها سرش رو بالا آورد و به پسر داخل آیینه چشم دوخت. وضعش بد نبود. نسبت به پسری که چند ماه قبل در عمارت زندگی میکرد، این بکهیون وضعیت بهتری داشت. روزها و شبهاش رو کنار چانیول میگذروند و سرگرمیهای جدید رو امتحان میکرد. یک بچه گربه برای دوست داشتن و عشق ورزیدن داشت، تعداد رازهایی که از باید از همسرش پنهان میکرد کمتر شده بودند و مهمتر از همه در خونهایی زندگی میکرد که سایهی سنگین لورد در هیچ جاییش احساس نمیشد.
ČTEŠ
Agreed
Fanfikceهمه چیز از نامهی مرموزی که در زیرزمین پیدا کرد شروع شد. نمیدونست در اون عمارت تاریک چه اتفاقاتی انتظارش رو میکشه. شاید برای فهمیدن باید اول حافظهاش رو به دست میاورد. ******************* × مشکل شماها چیه؟ میگن باید برای تتو یه طرح با معنی انتخاب ک...