هویت

425 146 154
                                    

نمیتونست نگاهش رو از پسر بیهوش روی تخت برداره. دست‌های چانیول ماهرانه روی بدن پسر حرکت میکرد و میتونست از این فاصله عرق نشسته روی پیشونیش رو ببینه. چانیول با روپوش سفیدی که با خون رنگ آمیزی شده بود و دست‌هایی آلوده به خون یکی از کثیف‌ترین آدم‌های دنیا، میتونست باعث بشه برای هزارمین بار عاشقش بشه.

با دیدن تلاش‌های چان برای زنده نگه داشتن اون عوضی فکش رو به هم فشرد تا درد دندون‌هاش باعث درهم شدن ابروش بشه. تیغ جراحی‌ایی که کمی پیش از میز کنار تخت برداشته بود رو پشتش نگه داشت تا در وضعیتی مناسب سرجاش برگردونه. اگر چانیول فقط سی ثانیه دیرتر برمیگشت، کار اون حرومزاده رو تموم میکرد. رگش رو میبرید و تمومش میکرد. میتونست اون اسم کوفتیش رو از روی بدنش خط بزنه اما چانیول برگشت. چانیول خیلی زود برگشت.

مایکل کمی بعد از اینکه متوجه حضورش شد از هوش رفت. میتونست رد تعجب و حتی وحشت رو از نگاهش تشخیص بده. سعی میکرد حرف بزنه اما نمیتونست. خون زیادی از گردنش بیرون میریخت و صادقانه هیچ اهمیتی نمیداد. تمام مدتی که چانیول داخل اتاق کوچیک زیرزمین پنهان شده بود، زخم رو باز گذاشت تا اون عوضی رو سریع‌تر به سمت مرگ سوق بده اما اون مرد زودتر از انتظارش برگشت.

کنارش زد تا خونریزی رو متوقف کنه. تلاش‌های چانیول رو برای پزشک خوبی بودن تحسین میکرد و در عین حال نمیخواست همسرش اون مار عوضی رو نجات بده‌. میتونست با همون تیغ کارش رو بسازه و اون نماد شرمندگی رو از روی زمین محو کنه اما خطرناک بود. اگر اون حرومزاده در حضور چانیول میمرد، پدر عوضیش دست از سرشون برنمیداشت. کیم هیونجین اگر میفهمید چانیول مشغول انجام چه کاری در زیرزمینه، امکان نداشت راحتشون بذاره. و اگر میفهمید چانیول نسبتی با اون داره..‌. کی میتونست حدس بزنه بعدش چه اتفاقی میوفته؟

با ورود مینسوک و لوهان نگاهش رو از مایکل گرفت و به دوستانش داد. مینسوک با دیدنش متعجب شده و ابرویی بالا فرستاد و لوهان با نگرانی به سمتش اومد. رنگش پریده و از آخرین باری که همدیگه رو دیده بودند لاغرتر به نظر میرسید. این واقعیت که لوهان خیلی بیشتر از تصورش بیماره باعث میشد طعم بدی داخل دهنش بپیچه و چهره‌اش رو گرفته کنه.

چانیول با رسیدن نیروی کمکی سرش رو بالا آورد و طولی نکشید که ابروهاش رو درهم شد. توقع دیدن لوهان رو نداشت.

× مشکل چیه؟ چه اتفاقی افتاده؟

مینسوک خودش رو به تخت نزدیک کرد و درحالیکه آستین‌هاش رو بالا میزد یک جفت دستکش برداشت.

+ اون چرا اینجاست؟ لوهان چرا اومده؟

× مفصله. مشکلش چیه؟ چرا گفتی بیام؟

چان با نگاهی که هنوز روی همسرش و لوهان میخ شده بود توضیح مختصری از شرایط بیمارش داد.

+ با خونریزی شدید آوردنش. سعی کردم جلوش رو بگیرم ولی امکان پذیر نبود. بخاطر خون زیادی که از دست داده دچار شوک هموراژیک شده و خیلی وقته هوشیاریش رو از دست داده. مقدار خون ذخیره‌ایی که داشتیم کافی نبود و به یک اهدا کننده‌ی عمومی نیاز داشتم.

 Agreed Where stories live. Discover now