Hot night🔞

758 102 3
                                    

-اههه ...همون ....همون جا ...یونگی
-ببوسمت؟
جیمین ناله ریزی کرد و موافقتشو اعلام کرد.یونگی سرشو پایین اورد و شروع به بوسیدن جیمین کرد
با هر ضربه ای که میزد مک عمیقی به لباش میزد فکرشم نمیکرد پسری که امشب توی بار دیده لبای به این خوشمزگی داشته باشه
با فهمیدن اینکه جای درستی رو هدف گرفته سرعتشو بیشتر کرد
ولی قرار نبود امشب به این زودی تموم شه دوس داشت حالا حالا ها این پسرو داشته باشه یونگی همیشه خودخواه بود حتی توی این موضوع.
-به شکم بخواب
دستور داد و جیمین بی رمق چرخید و به شکم خوابید،بالشتی رو زیر شکمش گذاشت تا باسن خوش فرمش بالا تر بیاد و سوراخ صورتیش بیشتر تو چشم باشه. این پسر داشت باهاش چیکار میکرد ؟؟
اروم وارش شد و صدای ناله جیمین رو دراورد
-اههه....لط..لطفا...یواشتر
-درد داری هنوز؟؟؟
-اهه...یک..یکم
یکم دیگه لوب ریخت روی عضوش و دوباره واردش شد.با وارد شدنش بین کتفشو بوسید .درسته که فقط برای امشب باهم بودن ولی دلیل نمیشد پسر زیرش لذتی نبره
با تندتر شدن حرکتش جیمین بدون هیچ خجالتی با صدای بلند ناله میکرد و یونگی با صدای بهشتی جیمین به اوج نزدیک تر میشد
-اهه یونگی ..اهههه..خیلی خوبه ...اههه همونجا
از شدت لذت گریه اش گرفته بود ،نمیدونست رابطه داشتن میتونه اینقدر لذت بخش باشه ،امشب اولین بارشو به یونگی داده بود  وقطعا یکی از بهترین شب های زندگیش بود..
جیمین با حس‌ نزدیک شدنش سرشو بالا ارود و به یونگی اخطار داد:دیگه...دیگه نمیتونم...نگهش ...دارم
-باشه باشه
سرعتشو بیشتر کرد و وقتی نزدیکیشو حس کرد عضو جیمین رو دست گرفت تا باهم ارضا بشن...
بعد از چند دقیقه صدای نالشون نشان از پایان این رابطه رو داد و یونگی توی جیمین و جیمین روی تخت خالی شدن
یونگی خودشو اروم بیرون کشید و کنار جیمین دراز کشید تا نفس هاشون اروم بشه
-خیلی خوب بودی پسر
-تو هم همینطور پیرمرد
ابروهاشو بالا داد و با چشمای متعجب گفت: پیرمرد؟؟؟؟؟نکنه راضیت نکردم؟؟؟
-هی ..بدک‌ نبودی
-هه..صدای ناله هات چیز دیگه ای میگفت
جیمین خجالت زده روشو برگردوند و سعی کرد بلند شه
-هی هی کجا داری میری؟؟
-با اجازتون حمام ...فراموش کردی کجا خالی شدی
یونگی خنده ای کرد :باشه بذار ببام کمکت کنم
از‌جا بلند شد و به جیمین کمک کرد بلند شه و بعد از بغل کردنش به سمت حمام رفت . با دیدن چهره تو هم رفته جیمین با جدیت گفت: خیلی درد داری؟؟؟
-اه...نه خیلی ..
به شوخی گفت -بار اولت که نبود؟؟؟
با سکوتش ، متعجب جیمین رو کنار وان نشوند و جلوی پاش زانو زد
-آره جیمین؟؟؟
جیمین سرشو پایین انداخت
-چرا بهم‌ نگفتی پسر؟؟؟خیلی خشن بودم باهات ...خدای من
-نهههه..نه نبودی ...من..من دوست داشتم
-اره ولی ممکن بود اسیب ببینی
-خوبم الان..فقط...
-درد داری میدونم
بلند شد و وان رو پر از اب گرم کرد و اروم جیمین رو توی اب گذاشت .
با وارد شدن توی وان اهی از لذت کشید ، به خودش نمیتونست دروغ بگه واقعا درد داشت .
چشماشو باز کرد که دید یونگی لباس پوشید و از اتاق بیرون رفت اره جیمین ناراحت شد ، توقع داشت لااقل تا صبح پیشش بمونه نه که تا کارش تموم شه ولش کنه بره.با خودش زمزمه کرد:
-چیه جیمین فکر کردی دوست پسرته که بعد از رابطه نگرانت بشه...رابطه یه شبه همینه دیگه...خودت خواستی ...
بغض کرد و گفت:اخ کمرم خیلی درد میکنه لعنت بهت با اون چیز بزرگت ....پارم کردی...
-خودت گفتی تند تر
ترسیده و شوکه سرشو برگردوند و یونگی رو دم در دید
-اه ترسیدم
یونگی لبخند به لب دکمه هاشو باز میکرد وبه جیمین زل زده بود
-چی..چیکار..میکنی؟؟؟
-چیه ؟؟....دیگه نمیخوای؟؟؟
-چ..چی؟؟
قیافه ترسیدش خنده یونگی رو دراورد
-نترس ...برو اون ور منم بیام
جیمین دستشو به وان گرفت و خودشو جلو کشید و یونگی پشت سرش توی وان نشست
-به من تکیه بده ...میخوام کمرتو ماساژ بدم
جیمین خوشحال از این توجه اروم به سینه یونگی تکیه داد و دست بزرگ یونگی‌روی‌ کمرش نشست که اهی از لذت از حنجره اش دراومد
-خیلی درد داری؟؟؟
-یکم..
-کجات  بیشتر درد میکنه دقیقا؟
-او..اون ..اون پایین
یونگی خنده ای کرد :بلند شوببینم  وضعیتت چطوره
درسته که چند دقیقه پیش از شدت شهوت پاهاشو باز کرده بود و سوراخشو به نمایش گذاشته بود ولی الان نه ...نمیتونست
-خجالت نکش‌...من همین چند دقیقه پیش همه چیو دیدم
-خوبم
یونگی که دید جیمین خیلی خجالت میکشه چیزی نگفت و به ماساژ دادنش ادامه داد برای خودشم عجیب بود همیشه بعد از سکس لباس میپوشید و سریع از اتاق میرفت ولی این پسر چیزی داشت که اینجوری نگهش داشته بود . براش هم عجیب بود هم جالب
از فکر بیرون اومد و دید جیمین بی حال چشماشو بسته خنده ای کرد و شروع به شستن دوتاشون کرد جیمین با لبای ورم کرده خیلی جذاب تر از تمام پسرایی بود که این مدت باهاشون رابطه داشت این قیافه کیوت و خسته  چیزی داشت که یونگی رو اینجوری کنارش نگه داشته بود
بعد از بیرون اومد از حموم جیمین رو ، روی تخت گذاشت و پاهاشو باز کرد باید چک میکرد ببینه این پسر حالش خوب هست یا نه نمیدونست این احساس مسئولیت یهو از کجا اومده
تقریبا موفق شده بود که جیمین پاهاشو بست و با شرم گفت:
-گفتم که خوبم
یونگی جدی شد و به چشماش نگاه کرد و با حالت دستوری گفت
-جیمین...پاتو باز کن دو بار تکرار نمیکنم
جیمین محو چشمای یونگی بدون هیچ مقاومتی پاهاشو باز کرد و دوباره سوراخشو به نمایش گذاشت
ولی یونگی برخلاف سری قبل بدون هیچ شهوتی شروع به چک کردن پسر کوچیکتر کرد
و همونجور که فکر میکرد خیلی به پسر کوچولوی زیرش سخت گرفته بود سوراخش متورم و قرمز شده بود و کناره هاش بخاطر باز شدن بیش از حد پاره شده بود .
-وضعت خوب نیست پسر، چرا میگی خوبی؟؟
جیمین لبخندی زد و گفت :چیزی نیست خوب میشم
ولی یونگی با قیافه ای جدی سمت میز‌اون سمت اتاق رفت و کیسه ای رو اورد و روی تخت نشست
- اینا چین؟؟؟
-باید بهم میگفتی بار اولته جیمین ..میدونی میتونست چه اتفاقایی بیوفته؟؟
-باشه  باشه یه بار دعوام کردی ...اینا چین؟
یونگی نگاهشو از جیمین گرفت و کیسه رو روی تخت خالی کرد
مسکن و پماد؟؟؟؟؟؟؟
جیمین دست دراز کرد و با تعجب به قرص و پمادا نگاه کرد
-از...از کجا بلدی این چیزا رو؟؟
-چطور مگه؟؟
-این دارو ها رو بدون نسخه نمیدن
با تعجب سرشو بالا اورد و به یونگی نگاه کرد: این دارو ها فقط با نسخه پزشک میدن
-خب؟؟
-تو...تو پزشکی؟؟؟
یونگی چند لحطه به چشمای جیمین نگاه کرد و بعد خنده ای کرد : بهش میگن اشنا داشتن توی داروخانه؟؟؟
جیمین با صدای ارومی تکرار کرد: آشنا توی داروخانه؟؟؟
-اوهوم...حالا پاتو باز کن دوباره
جیمین این سری بدون اعتراض به کمر روی تخت خوابید و پاهاشو باز کرد .
یونگی بعد از بررسی زخم جیمین پمادی روش کشید و به جیمین نگاه کرد و وقتی دید جیمین با قیافه تخص داره نگاش میکنه مقداری پماد روی انگشتش ریخت و انگشتشو کرد توی سوراخ جیمین
-اخخخخ...یونگی
یونگی خندید و با لذت گفت : ببخشید ... دارم پماد میزنم میبینی که!
- اره دارم میبینم از تو چشمات
نمیدونست چرا یهو این سوال از دهنش بیرون پرید
-ازخودت بگو ...
جیمین متعجب و ترسیده : چ..چی ..چی بگم؟؟
- نمیدونم مثلا چند سالته دانشگاه چی میخونی...
-چرا کنجکاوی؟؟؟فقط همین که اسمم جیمینه کافی نیست؟؟؟
یونگی که مقاومتشو دید دیگه چیزی نپرسید چون امکان داشت موقعیت خودشم لو بره پس فقط سری تکون داد و بعد از دادن مسکن به جیمین روی تخت برگشت : بهتره بخوابیم من صبح باید برم سر کار
جییمن هم داشت خوابش میبرد با صدای ارومی گفت
- اوهوم منم.... کلاس دارم
یونگی‌ زیر پتو خزید و به جیمین که تقریبا داشت خواب میرفت نگاه کرد این پسر چی داشت که امشب یخ یونگی رو باز کرده بود ؟با لبخندی چشماشو بست و خودشو تسلیم خواب کرد.


Dr.minWhere stories live. Discover now