You have me

202 58 38
                                    

با آرامبخش آرومش کرده بودن حالا جیمین بی صدا به گوشه ای زل زده بود و اشک میریخت اینده اش به کل تباه شده بود اگه دست و پاش خوب نمیشد تمام تلاشی که برای پزشک شدن کرده بود به فنا میرفت

در همین حین که سعی در اروم کردن جیمین داشتن ،جونگوک متوجه تهیونگ شد اونو به اتاق بغل برد و به اون هم آرامبخش زد، تداعی خاطراتش و حال بدش و دیدن حال جیمین دیگه توانی برای سرپا موندن براش نذاشته بود


یونگی کنار جیمین نشست و موهاشو نوازش کرد
- هی دنیا که به اخر نرسیده علم پیشرفت کرده ، بذار حالت بهتر شه بعد ازمایش ازت میگیریم ،مطمئنم همه چی درست میشه جیمین، ببین بخاطر تقلاهایی که کردی بخیه شکمت هم باز شد

جیمین ولی سکوت رو انتخاب کرد یونگی هم وقتی دید تمایلی برای صحبت نداره راحتش گذاشت



- تهیونگ بهتری؟؟؟
-اره
- برات غذا خریدم ببین میتونی بخوری
- میل ندارم
- میخوای ببرمت با جیمین غذا بخوری؟؟؟
نگاهشو بالا اورد و‌به جونگوک نگاه کرد
- بزار وضعیت جیمین رو چک کنم الان میام

سمت اتاق جیمین رفت ،بی صدا به پنجره ی کنارش زل زده بود جونگوک در زد تا توجه جیمین رو به خودش جلب کنه
با برگشتن سر جیمین به سمتش لبخندی زد و وارد اتاق شد
- هممون رو ترسوندی جیمین ، بهتری؟؟
-اگه از کار افتادن یه دست و پام بهتر شدن حساب میشه ،اره
- هی اینا درست میشن فکر کردی توی چه سالی داریم زندگی میکنیم ؟علم پیشرفت کرده جیمین، بعدم تو یونگی رو داری خودت که میدونی چه دکتر بامهارتیه
- نمیدونم ذهنم آشفته است
کنارش نشست
- میشه وسط این ذهن آشفته ات حواست به تهیونگ هم باشه؟؟؟از وقتی حالت بد شده نتونسته غذا بخوره ،منم.... منم بدترش کردم

جیمین تازه متوجه شد تهونگ اصلا پیشش نبوده اشکی توی چشمش چرخید
- کجاست؟؟؟
-اتاق بغل وقتی حال تورو دید حالش بد شد
- منو ببر پیشش
- غذا خریدم ولی میدونی که بدون تو نمیخوره
- اره... میدونم منو ببرپیشش
- صبر کن یه ویلچربیارم
جیمین با کمک جونگوک روی ویلچر نشست و سمت اتاق تهیونگ رفت
حال بد تهیونگو دید و سعی کرد خودشو خوب نشون بده پس با صدای بلند حضورشو اعلام کرد:
- خجالت نمیکشی بجای اینکه بیای عیادتم من باید بیام؟؟؟
تهیونگ با شنیدن صدای جیمین سریع روی تخت نشست و اروم چشماش از اشک پر شد
-جیمین....
-هی هیونگ چرا نیومدی پیشم ؟
با ویلچر سمت تهیونگ رفت و اونم از تخت پایین اومد و جیمین رو بغل کرد
- خیلی ترسیدم...
-معذرت میخوام ...
کمی با چشمای اشکی بهم نگاه کردن و با گریه خندیدن وضعیتشون جوری بود که جونگوک هم به گریه افتاده بود

غذای مخصوص جیمین هم اورد و رو به روش گذاشت تا دوتایی غذا بخورن و برای اینکه حال تهیونگ رو بد نکنه از اتاق بیرون رفت
جیمین و تهیونگ باهم غذا خوردن با اینکه جیمین سختش بود و با بغض غذا میخورد ولی لاغر شدن تهیونگ کاملا مشهود بود، برای همین به زورم شده غذاشو خورد و دقیقا تهیونگ هم به راحتی بدون هیچ مشکلی غذاشو تا اخر خورد

Dr.minDonde viven las historias. Descúbrelo ahora