quarrel

254 54 10
                                    

- به چه حقی جیمین رو بغل کردی؟؟؟ لعنت بهت چرا ولم نمیکنی ؟ چی از جونم میخوای؟
هوسوک با دیدن یونگی لبخندی زد : اووووو جناب مین ترسیدی ؟؟؟اینقد اعتماد داری بهش؟؟
- دهنتو ببند ،دهنتو ببند هوسوک ، بخدا اگه دستت به جیمین بخوره قید تمام اون تایم های دوستیمونو‌میزنم و نابودت میکنم
جیمین دست یونگی رو کشید تا جداشون کنه
- یونگی یونگی داری اشتباه میکنی
هوسوک رو هل داد و هوسوک به پشت افتاد روی زمین و شروع کرد به خندیدن. میدونست چجوری حرص یونگی رو در بیاره
یونگی از شدت عصبانیت نفساش خس خس میکرد ، روشو از هوسوک گرفت تا بره که اون ضربه اخر رو زد
-پس بگو چرا از جیمین خوشت اومده ، باهات موافقم یونگی جیمین واقعا بوی خوبی میده
این جمله برای دیونه کردن یونگی کافی بود
روی هوسوک افتاد و شروع کرد به مشت زدن توی صورتش
-خفه شو ...خفه شو...خفه شو
جیمین با چشمای گریون یونگی رو از پشت میکشید تا از روی هوسوک بلند کنه ووقتی جداشون کرد با عصبانیت داد زد
-بسه بسه لعنتی تمومش کن
روی زمین نشست بود و نفس نفس میزد دستاش از مشت زیاد درد گرفته بود
نگاهی به جیمین کرد که با چشمای گریون بهش نگاه میکرد الان عصبانی بود از دستش؟؟؟
-بهت گفتم دور و بر این نچرخ ، تو چیکار کردی جیمین ؟ تو دقیقا برعکسشوانجام دادی
-نمیدونستم اینقد بهم اعتماد داری
-من اینو میشناسم نمیخوام دوباره زندگیم به فاک بره نمیخوام دوباره اتفاقای گذشته تکرار شه میفهمیییییی؟؟؟
-این چیزی رو عوض نمیکنه یونگی، قراره هر سری با هرکس گرم گرفتم آش و لاشش کنی؟؟؟توی رابطه اعتماد حرف اولو میزنه که تو همین اول کار گند زدی ، اصلا میدونی چیه یه مدت نمیخوام ببینمت باید ذهنمو جمع کنم
یونگی شوکه شده از حرف جیمین نگاهش میکرد حرفی از دهنش بیرون نمیومد فقط از شدت شوک لب هاش باز و بسته میشد

جیمین به سمت هوسوک رفت و کمکش کرد بلند شه و با خودش سمت خوابگاه برد باید کمکش میکرد اون بی دلیل اسیب دیده بود
یونگی تنها کاری که تونست انجام بده این بود که زمزمه وار جیمین رو صدا کنه باورش نمیشد اینجوری شده باشه
وقتی دیده بود خبری ازش نشده و تلفن هاشو جواب نمیده نگران شده بود و سمت خوابگاهش اومده بود تا بتونه باهاش حرف بزنه میخواست بگه اگه همه هم مخالف باشن بازم یونگی پیشش میمونه و همه سختی ها رو تحمل میکنه تا بتونن باهم باشن ولی با دیدن اون دوتا توی ماشین و بغل کردنشون عصبانی شده بود و نتونست خودشو کنترل کنه نتیجه اش هم شد همین اتفاقی که افتاد ، حالا علاوه بر اینکه هیچی درست نشده بود بدترم شده بود و جیمین نمیخواست ببینتش ،روی زمین دراز کشید و به اسمون نگاه کرد اشکاش بدون هیچ کنترلی پایین میریختن چرا نمیتونست یه مدت طعم خوشبختی رو بچشه؟؟

زیر بازوی هوسوک رو گرفته بود و کمکش  میکرد راه بره
تهیونگ داشت درس میخوند که در باز شد و جیمین با چشم های گریه کرده  زیر بازوی دکتر جانگ رو گرفته بود، درحالی که دکتر صورتش داغون و خونی بود
با تعجب ایستاد
- جیمین چه اتفاقی افتاده
-میگمت فعلا بیا کمکم کن
با کمک تهیونگ هوسوک رو روی تختش گذاشت و سمت دستشویی رفت حوله ی تمیزی رو خیس کرد باید خون روی صورتشو پاک میکرد تا صدمه وارد شده رو بتونه ببینه
- آخ یواش
-ببخشید ببخشید ،همش تقصیر منه
با هرکلمه ای که از دهنش بیرون میومد اشک میریخت
هوسوک با لبخند دستشو بالا اورد و اشک روی صورت جیمین رو پاک کرد
- هی هی تقصیر تو نیست خودم یونگی رو عصبانی کردم
-ببخشید همش ....همش تقصیر منه
-آخ جیمین یواش ،اه صورت خوشگلم نابود شد دستت بشکنه یونگی
-متاسفم ، چیزی نیست فقط گوشه ابروت بخیه لازمه، فکر کنم برای تمرین اورده باشیم خونه اره تهیونگ؟؟
تهیونگ شوکه گوشه اتاق ایستاده بود و به کارای این دوتا نگاه میکرد: ار..اره فک‌ کنم
-بیا کمکم وسایل رو بیاریم
با سر بهش اشاره کرد که باهاش سمت میز بره
- یونگی پایینه و حال خوبی نداره میشه به جونگوک زنگ بزنی بیاد دنبالش؟؟؟
-جیمین چه اتفاقی افتاده؟
-اه تهیونگ همه چی پیچیده توی هم ، مغزم داره منفجر میشه
- جانگ چرا پوکیده؟
-یونگی، من و دکتر جانگو پایین دید زد به سرش دیونه شد این بلا رو سرش اورد
-دکتر مین؟؟؟؟؟؟؟؟
-اره لطفا به جونگوک زنگ بزن ،همین الان!
- باشه باشه الان زنگ میزنم

Dr.minTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon